به گزارش ایسنا، در تقویم رسمی کشورمان، بیستم مهرماه بهعنوان روز بزرگداشت «حافظ» ثبت شده است؛ به این مناسبت بخشی از مقاله «از شیراز تا بنگال» نوشته علی سردار جعفری که در کتاب «شعر فارسی در کرانههای دور» آمده است، منتشر میشود.
«جذْبه و جادوی شعر حافظ در شعر اقبال مشهود است. اقبال وارث بلافصل سنتهای شعر کلاسیک فارسی و آخرین شاعر بزرگ فارسی است. در کتابش، «اسرار خودی» بر حافظ به عنوان شاعر باده و نیستی میتازد: «جامش از زهر اجل سرمایهدار». شعر حافظ بسان باده پخته، لطیف و ملایم است، حال آنکه باده اقبال مردافکن و قوی است. فلسفه حیات حافظ با فلسفه خودی اقبال، که در آن عمل عنصر غالب است، ناسازگار است. وقتی که حافظ را به زبان فارسی میخوانید آوای نرم ناقوسها، وزش نسیم باد صبا در میان گلها، نجوای شیرین شکفتن غنچهها، ناله حزین بلبل عاشق، و زمزمه دلنشین جویبارها را میشنوید، و شیفته زیباییها و خوشیهای زندگی میشوید. حال آنکه در شعر اقبال آوای کوس طبلها، غرش طوفانها، و صلای ستیز ملتها را همراه صدای پایشان که در دالانهای تاریخ طنینانداز است، میشنوید. یعنی همان ندای انقلابی عصر مدرن. اقبال حافظ را شاعر نفی حیات میدانست که سروده است:
رموز مصلحت مُلک خسروان دانند
گدای گوشهنشینی تو حافظا مخروش
برداشت اقبال از حافظ نادرست بود. تلقی نادرست او از حافظ با سیل اعتراض و نکوهش و حتی ناسزاگویی همراه بود و اقبال به اجبار قطعهای را که درباره حافظ گفته بود، از دفتر شعرش زدود. تنها کمونیستها نیستند که فرقهگرا میشوند، هر شاعر ایدئولوژیکی نیز میتواند در این دام بیفتد.
اقبال در کتاب بعدیش، پیام مشرق، که آن را در سال ۱۹۲۴ به فارسی در پاسخ دیوان غربی - شرقی گوته سرود، درصدد جبران برآمد. «عقاب لاهور» در برابر شُکوه و عظمت «بلبل شیراز» سر تعظیم فرود آورد. افسون شعر حافظ و جادوی سخن او در غزل اقبال ریزش کرده است. البته نشان نبوغ شاعرانه شخصی اقبال نیز کاملاً مشهود است. نگاه اقبال به زندگی و شعر به دانته نزدیکتر است تا حافظ. بجاست که نظر گرترود لوتیان بل (۱۸۶۸-۱۹۲۶) درباره حافظ، در سنجه با دانته، را در اینجا نقل کنم: برعکس، برای حافظ نمونههای جدید هیچ ارزشی ندارد؛ تاریخ معاصر کوچکتر از آن است که افکار بلند او را در خود جای دهد ... اما برخی از ما میپنداریم که بیاعتنایی ظاهری حافظ به فلسفه او مرتبتی ارجمند می دهد که دانته فاقد آن است. شاعر ایتالیایی در محدوده فلسفه رئالیسم خود محصور بوده، فلسفه او در باب جهان لزوماً همان فلسفه عصر خود اوست، و آنچه در نظر او مرِ واقعیت بوده، نزد بسیاری از ما تصویری از زیبایی یا زشتی بیش نیست. تصویری که حافظ ترسیم کرد، چشماندازی وسیع است که زمینه آن چندان روشن نیست. گویا چشم دل او، که حدت بصر شگفتانگیزی دارد، به جهان پهناور خیالش، و حتی به منزلگاه آدمیان امروز نیز نفوذ کرده است. بر ماست که بر حافظ که تصویر روشنی از عصر خود، و حیات آدمیان آن دوره عرضه نکرده خرده نگیریم؛ چه، در کلام بلند او افکار ژرف و انذار بزرگی جلوهگر است و به راستی کدامین نغمهسراست که مست و هشیار از آواز دلکشاش به طرب درآیند؟»
انتهای پیام
نظرات