• چهارشنبه / ۲۳ مهر ۱۴۰۴ / ۰۴:۱۱
  • دسته‌بندی: فرهنگ عمومی
  • کد خبر: 1404072214624
  • خبرنگار : 71461

گفت‌وگو با مدیرکل توسعه روابط فرهنگی آسیا و اقیانوسیه

یک دهه تجربه زیسته و تحقیق میدانی در چین

یک دهه تجربه زیسته و تحقیق میدانی در چین

چین، به‌عنوان یکی از کهن‌ترین تمدن‌های جهان و پرجمعیت‌ترین کشور معاصر، موضوع مطالعات گسترده‌ای در حوزه‌های تاریخ، فلسفه، سیاست و فرهنگ بوده است. شناخت این کشور تنها از طریق منابع ترجمه‌شده یا مطالعه کوتاه‌مدت امکان‌پذیر نیست، بلکه نیازمند فرآیندی طولانی‌مدت شامل یادگیری زبان، تجربه زیسته و تعامل مستقیم با جامعه است.

به گزارش ایسنا، چین‌شناسی در جهان امروز نه یک علاقه فردی، بلکه ضرورتی علمی، فرهنگی و سیاسی است. برای کشوری مانند ایران که روابط تاریخی و تمدنی دیرینه‌ای با چین دارد، شناخت دقیق و غیرسطحی از این قدرت جهانی حیاتی است. اما آیا مطالعه کتاب‌ها و مقالات کافی است؟ یا باید راهی طولانی‌تر پیمود؟

چین‌شناسی به‌عنوان شاخه‌ای میان‌رشته‌ای در حوزه مطالعات منطقه‌ای، امروز جایگاهی اساسی در روابط بین‌الملل، علوم انسانی و مطالعات فرهنگی یافته است. اهمیت این حوزه نه تنها از منظر شناخت یک قدرت جهانی نوظهور بلکه از حیث درک تفاوت‌های تمدنی و مدل‌های حکمرانی متمایز قابل توجه است. در ایران نیز علاقه‌مندی به شناخت چین رو به افزایش است، اما همچنان بخش عمده‌ای از این شناخت بر منابع دست‌دوم و روایت‌های غربی متکی است.

این گفت‌وگو در قالب یک گزارش تحلیلی ـ مصاحبه‌ای، به بازنمایی دیدگاه‌های عادل خانی ـ مدیرکل توسعه روابط فرهنگی آسیا و اقیانوسیه در سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی ـ با بیش از یک دهه تجربه زیسته و تحقیق میدانی در چین می‌پردازد. محورهای گفت‌وگو شامل ضرورت زمان در چین‌شناسی، خطر ساده‌سازی، نقش زبان، تنوع قومی، مدل حکمرانی و تفاوت روایت خودی و بیرونی است.

ضرورت زمان و صبر در چین‌شناسی

برای رسیدن به یک فهم علمی و عمیق از چین چه مسیری باید طی شود؟

ـ دستیابی به درک مستدل و اتکاپذیر از چین، یک مسیر کوتاه‌مدت یا سطحی نیست. برای دستیابی به فهمی مستدل و قابل‌اتکا از چین، حداقل ۱۰ تا ۱۵ سال مطالعه و تجربه لازم است. این مسیر ابتدا از دوران دانشگاه (لیسانس، ارشد، دکترا) آغاز می‌شود و سپس با تجربه میدانی در چین و سوم، با ترکیب دانش نظری با تعاملات واقعی در جامعه تکمیل می‌شود. چین کشوری با تاریخ چند هزار ساله، فرهنگی پیچیده و ساختار اجتماعی متنوع است. بنابراین، مطالعه سطحی یا اتکا به منابع ترجمه‌شده، هرگز به شناخت عمیق منجر نمی‌شود.

خطر ساده‌سازی و سوءبرداشت

بسیاری از افراد با خواندن چند مقاله یا سفر کوتاه به چین، خود را «چین‌شناس» می‌نامند. این نگاه چه آسیبی دارد؟

ـ این نگاه همان خطای ساده‌سازی است. چین بسیار متنوع و چندوجهی است. اگر کسی فقط در پکن یا شانگهای زندگی کرده باشد و بعد بخواهد بر کل کشور حکم صادر کند، مثل کسی است که فقط تهران را دیده و بعد می‌گوید ایران را شناخته است. در حالی‌که ایرانِ واقعی در کرمانشاه، سیستان، گیلان و خراسان هم هست. چین هم همین‌طور است. تفاوت‌های قومی، زبانی و فرهنگی در این کشور به اندازه‌ای زیاد است که تجربه محدود نمی‌تواند مبنای تحلیل کلی قرار گیرد. مهم‌ترین خطر، سوءتفاهم و تعمیم نادرست است. اگر مطالعه بلندمدت و تجربه میدانی وجود نداشته باشد، به‌سادگی ممکن است یک رفتار یا رویداد خاص را به کل جامعه تعمیم دهیم یا تنها بر اساس منابع محدود و مبهم قضاوت کنیم. این خطاها منجر به تحلیل‌های نادرست و حتی سیاست‌گذاری‌های آسیب‌زا می‌شود. من خودم در سفر به چین در سال‌های ۱۳۸۳ ـ ۱۳۸۴، با وجود مطالعه و تجربه کارشناسی، تازه متوجه شدم که واقعیت‌های فرهنگی و اجتماعی تنها با مشاهده مستقیم و تعامل حضوری قابل درک است.

تجربه شخصی سه‌مرحله‌ای

شما به سه دوره در مسیر چین‌شناسی اشاره کردید. لطفاً بیشتر توضیح دهید.  

ـ بله، مسیر من در سه دوره قابل تفکیک است:

مرحله نخست: مطالعه نظری

شروع با کتاب‌ها و مقالات بود. این مرحله پایه دانشی من را شکل داد، اما هنوز تصویر واقعی جامعه برایم ناشناخته بود. اگرچه این منابع برایم دروازه‌ای به سوی تاریخ و فلسفه چین گشودند، اما خیلی زود فهمیدم که این دانش کاغذی برای شناخت جامعه زنده چین کافی نیست.

مرحله دوم: یادگیری زبان و زندگی در چین

پس از پذیرش بورسیه، یک سال به‌طور فشرده زبان چینی خواندم. نقطه تحول، زمانی بود که توانستم به زبان چینی صحبت کنم و با مردم عادی در ارتباط باشم. این تعامل روزمره، دریچه‌ای به شناخت واقعی جامعه گشود. درک مستقیم از جامعه، ضرب‌المثل‌ها، شوخی‌ها و حتی واژه‌هایی که در کتاب‌ها پیدا نمی‌شوند، همه تجربه من را عوض کرد. سه سال غوطه‌وری در زبان، دیدگاه من را متحول کرد.

مرحله سوم: تجربه میدانی و دیپلماتیک

سفرهای متعدد به استان‌های مختلف و سپس سه سال خدمت در بخش فرهنگی سفارت، برای من نقطه اوج بود. در این مرحله فهمیدم که بسیاری از برداشت‌های قبلی‌ام سطحی یا حتی اشتباه بوده‌اند. برای مثال، در مورد مسلمانان چین ابتدا فکر می‌کردم همه آن‌ها مشابه هستند، اما بعد دیدم یک استان مسلمان‌نشین به اندازه ایران جمعیت دارد و درون آن ده‌ها جریان فکری متفاوت وجود دارد.

تنوع قومی در چین

شما در بخشی از مطالعاتتان به تنوع قومی چین پرداخته‌اید. ترکیب قومی این کشور چگونه است؟

ـ  تنوع قومی چین واقعاً شگفت‌انگیز است. چین به‌طور رسمی ۵۶ قوم ثبت‌شده دارد. از میان آن‌ها، حدود ۹۲ درصد جمعیت متعلق به قوم «هان» هستند و بقیه اقوام در مجموع حدود ۸ درصد (یعنی چیزی نزدیک به ۲۰۰ میلیون نفر) را تشکیل می‌دهند. نکته مهم این است که با وجود این اکثریت، چین در اسکناس رسمی خود چهار زبان درج کرده است: چینی، تبتی، مغولی و یک زبان محلی دیگر. این امر نشان می‌دهد که اقلیت‌ها جایگاه نمادین و فرهنگی خاصی دارند. بیشتر این اقوام در مناطق مرزی ساکن‌اند؛ از سین‌کیانگ و تبت گرفته تا منچوری و گوانگ‌شی. سیاست چین این بوده که این حاشیه‌ها را با مرکز پیوند دهد، بدون آنکه الزاماً مدل غربی فدرالیسم یا انتخابات را کپی کند.

تفاوت نگاه غرب و چین به ملت‌سازی

مدل دولت ـ ملت در چین چه تفاوتی با غرب دارد؟

ـ  در غرب، ملت‌سازی بیشتر بر اساس یک قوم یا زبان واحد شکل گرفت. برای مثال فرانسه بر پایه زبان فرانسوی، یا آلمان بر پایه زبان و فرهنگ آلمانی متحد شد. اما چین مدل دیگری را دنبال کرد.

تجربه چین در این زمینه متفاوت است. غرب بیشتر مدل «دولت–ملت» را تجربه کرد که بر یکسان‌سازی قومی، زبانی و فرهنگی تکیه دارد. چین هم در دوره ۱۹۱۱ تا ۱۹۴۹ این مسیر را آزمود و ضعیف‌ترین دوران خود را تجربه کرد. اما پس از انقلاب ۱۹۴۹، مائو و رهبران حزب کمونیست به جای دولت–ملت وارداتی، مفهوم «تمدن–دولت» را مطرح کردند. یعنی همه اقوام(چه بزرگ و چه کوچک) جزئی از یک تمدن واحد محسوب شدند. در این نگاه، تبتی‌ها، اویغورها یا مغول‌ها عضو بدن یک تمدن هستند، نه اقوام جداافتاده. یعنی چین هویت خود را بر اساس کل تمدن و تمامی اقوام تعریف کرد، نه فقط قوم هان. همین رویکرد باعث شد انسجام داخلی افزایش یابد و توسعه به شکل امروزی ممکن شود.

روایت خودی در برابر روایت بیرونی

شما بارها بر «روایت خودی» تأکید کرده‌اید. منظورتان چیست؟

ـ بسیاری از کشورها، از جمله ایران، روایت خود را از طریق غربی‌ها شنیده‌اند. ما بیشتر از نگاه شرق‌شناسان و منابع ترجمه‌شده خودمان را می‌شناسیم. اما چین چنین نیست. چینی‌ها خودشان روایتگر تاریخ، فرهنگ و جامعه خود شده‌اند. آن‌ها حتی در علوم انسانی «مهندسی معکوس» انجام داده‌اند و نظریه‌های غربی را گرفته، بازسازی کرده و متناسب با تجربه تاریخی خود به کار برده‌اند. به همین دلیل، کسی که می‌خواهد چین را بشناسد، باید حتماً به روایت‌های بومی مراجعه کند، نه صرفاً روایت‌های غربی.

سیاست چین در قبال اقلیت‌ها

سیاست چین در قبال اقوام و اقلیت‌ها چیست؟

ـ‌ چین از مدل غربی کپی‌برداری نکرده است. برخلاف الگوی غربی که بر انتخابات و فدرالیسم تأکید دارد، چین یک مدل بومی ایجاد کرده است. مناطق خودمختار مانند سین‌کیانگ و تبت نمونه‌هایی از این سیاست‌اند. در این مدل، اقوام و مذاهب مختلف در ساختار حکمرانی دخیل می‌شوند، اما نه از طریق انتخابات عمومی، بلکه از طریق سازوکارهای درون‌حزبی و مشارکت سازمان‌یافته. مهم‌تر اینکه، بیشتر اقوام در مناطق مرزی ساکن‌اند و چین توانسته این حاشیه‌ها را با مرکز پیوند دهد. چینی‌ها معتقدند که انسجام ملی را نباید قربانی رقابت‌های قومی یا زبانی کرد، بلکه باید همه را در یک تمدن واحد جا داد.

اهمیت زبان در چین‌شناسی

شما بر اهمیت زبان در چین‌شناسی تأکید کرده‌اید. چرا؟

ـ چون زبان دروازه فرهنگ است. شما اگر زبان چینی را ندانید، فقط یک تصویر سیاه‌وسفید از جامعه خواهید داشت. اما وقتی زبان را یاد بگیرید، تصویر رنگی می‌شود. مثلاً درک ضرب‌المثل‌های چینی به شما کمک می‌کند بفهمید مردم چگونه فکر می‌کنند. یا واژه‌هایی وجود دارند که هیچ معادل دقیقی در فارسی یا انگلیسی ندارند و بار فرهنگی خاصی را منتقل می‌کنند. بدون زبان، این لایه‌ها ناشناخته می‌مانند. بنابراین، زبان ابزار کلیدی شناخت است. اگر هدف شناخت جامعه چین باشد، زبان وسیله رسیدن به آن است. اما اگر زبان را هدف قرار دهیم، دچار خطا می‌شویم. در بسیاری از مراکز ما ابزار و هدف جابه‌جا شده است. شناخت عمیق زمانی حاصل می‌شود که زبان و منابع اصلی در کنار تجربه میدانی قرار گیرد.

خطای تعمیم

به نظر شما، بزرگ‌ترین خطای ما در تحلیل جامعه چین چیست؟ بزرگ‌ترین خطا، تعمیم‌ دادن و مطلق‌گرایی است. مثلاً برخی می‌گویند همه مسلمانان چین افراطی یا داعشی هستند؛ برخی دیگر می‌گویند همه معتدل و خوب‌اند. هر دو نگاه نادرست است. جامعه چین بزرگ و متنوع است. فقط یک استان مسلمان‌نشین به اندازه کل ایران جمعیت دارد و در آن ده‌ها جریان فکری اسلامی وجود دارد. از سنتی و صوفی گرفته تا مدرن و حتی سکولار. بنابراین نمی‌توان حکم کلی داد. همین موضوع درباره اقتصاد یا سیاست هم صادق است. اگر کسی فقط شانگهای را ببیند، فکر می‌کند چین کاملاً مدرن و غربی است. اما اگر به روستاهای گویژو یا یون‌نان سفر کند، با تصویری کاملاً متفاوت روبه‌رو می‌شود. بنابراین، ساده‌سازی و تعمیم به کل جامعه اشتباه است.

مهم‌ترین درسی که از مسیر چین‌شناسی گرفته‌اید چیست؟

ـ اینکه هرچه بیشتر مطالعه و تجربه کنیم، بیشتر می‌فهمیم که دانسته‌هایمان محدود و ناقص است. شناخت واقعی از چین، ترکیبی است از مطالعه منابع اصلی، تسلط زبانی و تجربه میدانی. چین همانند فیلی بزرگ است که نمی‌توان آن را با لمس یک بخش کوچک شناخت. این مسیر فروتنی علمی می‌طلبد و پذیرش این حقیقت که همیشه جای یادگیری بیشتر وجود دارد. در نهایت باید گفت که چین‌شناسی فرآیندی پیچیده و چندبعدی است که تنها با تکیه بر مطالعه نظری یا منابع دست‌دوم حاصل نمی‌شود. مسیر واقعی شامل سه مرحله اساسی است: مطالعه نظری، یادگیری زبان، و تجربه زیسته میدانی. این مسیر همچنین مستلزم پرهیز از ساده‌سازی، توجه به تنوع قومی، درک مدل حکمرانی متفاوت چین و رجوع به روایت‌های بومی است. بر این اساس، چین‌شناسی نه یک رشته صرفاً دانشگاهی، بلکه یک فرایند تمدنی است که نیازمند زمان، صبر و فروتنی علمی است.

انتهای پیام

  • در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • - ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های دین مبین اسلام باشد معذور است.
  • - نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر می‌شود.

نظرات

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
لطفا عدد مقابل را در جعبه متن وارد کنید
captcha