به گزارش ایسنا، پنجاه و ششمین نشست از جلسات نقد چهارشنبه به نقد و بررسی مجموعه داستان «گالری امیال بشری» نوشته محسن فرجی اختصاص داشت که در مجتمع فرهنگی کاف کتاب برگزار شد.
در ابتدای نشست، هادی نودهی که اجرای مراسم را برعهده داشت با اشاره به کارهای پیشین محسن فرجی گفت: معتقدم یکی از مواردی که میشود درباره این مجموعه مطرح کرد، پرداخت خوب عناصر داستانی است؛ مثلا شخصیت. ساخت شخصیت برمبنای اتفاقاتی است که در گذشته برای آدمهای داستان رخ داده، که در حقیقت این موضوع بهانه روایت داستان میشود که این نکته یکی از امتیازات کار است. البته نگاه به گذشته، نوستالژی به گذشته و دلتنگی نسبت به آن نیست، بلکه درمورد اتفاقات تلخی است که اثرش را بر روی شخصیت گذاشته چراکه این گذشته، گذشته کثیفی است که یقه راوی را گرفته است.
او افزود: از عناصر دیگر کار حادثه و اتفاق است. یک حادثه خارجی که ساخت اصلی و از مصالح داستان است. عنصر بعدی، مکان است. همه پنج داستان مجموعه نامشان برگرفته از یک مکان است، که بار سنگینی از روایت را بر دوش میکشد. در داستان خیابان طرح آبیاری، مکان موقعیت دراماتیک ایجاد میکند و بهانهای برای داستانگویی میشود، خیابانی که یک طرفش تمیز است و خانههای زیبا ساخته شده و طرف دیگرش، زباله و رودخانهای کثیف است و برادرها از درون آن، خاطراتی را که انگار زبالهاند برای همدیگر تعریف میکنند. عنصر بعدی زاویه دید است، راوی در اکثر داستانها اول شخص است و بهوسیله آن ارتباط نزدیکتری با داستان میگیریم. نکته بعدی مسئله سفر است که اگرچه اودیسهوار نیست و از عناصر داستانی هم محسوب نمیشود، اما در شکلگیری روایت بسیار کمک میکند. مثلا در داستان دارآباد یا در داستان خیابان طرح آبیاری، بعد از اینکه برادرها خاطراتشان را میگویند، در انتهای سفر، داستان پایان مییابد. در داستان آستارا یک سفر واقعی داریم و در پایان سفر، راوی به یک درک جدید از جهان میرسد. در داستان برگ جهان، سفر به اطراف لواسان است که در سفرهای متعدد به آنجا راوی از جهان درون خودش پرده برمیدارد.
سپس سعید فیروزآبادی به عنوان منتقد در سخنانی گفت: این مجموعه داستان را سه بار خواندم و هربار که خواندم، انگار وارد یک لایه دیگر از داستان شدم. اولین چیزی که برایم در یک اثر مهم است، فرم ادبی است. دنیای حاضر دنیای رمانهای طولانی نیست. ما ایرانیها رماننویسهای خیلی خوبی نیستیم. رمان با داستان کوتاه فرق دارد. داستان کوتاه در واقع با شرح و نقطه اوجی که دارد یک تلنگر به خواننده میزند. همانطور که وولف دیتریش آلمانی میگوید: داستان کوتاه زلزلهنگار وقایع اجتماعی است و بهترین قالب بیان آن است. در داستان خیابان روانمهر حضور فیلم زخم کاری، به ما نشان میدهد که شوهر در داستان یک زخم کاری خورده است و نقطه اوج داستان گفتن خبر مرگ آن ناشر است که منجر به آن ضربه شده. چیزی که کار را جذاب میکند، جملهبندیهای دقیقی است که اضافه هم ندارند.
فیروزآبادی در ادامه بیان کرد: راویها همه من راوی و مرد هستند و فقط در یک داستان است که راوی زن است. این راویها یک جا پدر است، جای دیگر شوهر و جایی برادر. در دارآباد پسر است که روایت میکند، حس پسرانهای است که هنوز بلوغ نیافته، آدم بدگمانی است که به یقین نرسیده. در داستان آستارا راوی یک زن است و نویسنده اینجا جسارت کرده و با جسمانیت زنانه شروع کرده که فوق العاده است. نکته دیگر مردهای داستانها هستند که همه منفعلاند و از سنت غیرت مردانه کاملا فاصله گرفتهاند، کوتاه میآیند و چشم خود را میبندند؛ اما راوی زن تغییر ایجاد میکند، شخصیت سازندهای دارد و تاثیرگذار است. مورد دیگری که میخواهم در موردش صحبت کنم بینامتنیت است که در دو داستان با آن سروکار داریم، در داستان خیابان روانمهر با کتاب عهد عتیق و تورات طرف هستیم و یا در داستان آستارا از مقالات شمس گفته میشود. بینامتنیت یک فن برای پز دادن نیست، بلکه نشاندهنده ذهن مشوش شخصیتهای داستان است که مثلا به جای حافظ به سپانلو تفأل میزنند، برای رهایی از ترومایی که داشتهاند که البته پوچ و بیهوده است و تازه دوباره خاطرات را زنده میکند.
او در ادامه بیان کرد: مجموعه داستان «گالری امیال بشری» یک طنز خوب هم دارد که گروتسک است و به گوشه لب مینشیند، مثلا در داستان دارآباد، شخصیت اصلی آسنترا مصرف میکند که نشان میدهد یک شخصیت ترسو و افسرده و پر از توهین و تحقیر و لطمات است، اما طنزی هم در دلش دارد، مثلا آنجا که دسته خنجری را توصیف میکند. در این مجموعه داستان یک سیالیت زمانی هم هست که به جذابیت کار افزوده است، از یک طرف طول زمانی را داریم که یک عمر یا یک برهه زمان را نشان میدهد و از طرف دیگر، زمان ساعتی را داریم، مثلا ده دقیقه حال روایت. این تغییر و تبدیل به زمان یک سیالیت میدهد. اما به رغم این سیالیت، یک حفره و سیاهچاله هم هست که همان اتفاق و تروما است و همه این آدم ها به دنبال پر کردن آن هستند و در این مجموعه داستان برای گریز از خاطره بد، اعتراف را انتخاب میکنند که میتواند آدم را سبک کند.
این منتقد اظهار کرد: یک کار خوب در داستان ریتم است که جایی نفسگیر است و جای دیگر آتشین و خشمناک میشود. و کلام آخر اینکه این کتاب یک گالری خصوصی است، که همگان به آن دعوت شدهاند، تصویری از جهان معاصر و افرادی است که ما همه با آن زندگی میکنیم، چه در داستان و چه در زندگی واقعیمان. واکنش ما هم به شکل همین آدمهای این داستانها است.

در ادامه این نشست، کامران سلیمانیان مقدم، منتقد، نظراتش را اینگونه مطرح کرد: آنچه کتاب را برای من دوست داشتنی میکرد جسارت و سادگی و اشراف به اندازه و به کفایت در اجرای فرم داستانی است که در استراتژی نگفتن، نهفته است. در همین راستا یکی از جسارتهای نویسنده، استفاده از زاویه دید اول شخص است که روای را آنچنان ملموس میکند و داستان را، که خیلی اوقات، واقعیت عینی و واقعیت داستانی از هم تفکیکپذیر نمیشوند. یکی از داستانهای مجموعه که خیلی خوب از آب درآمده، داستان برگ جهان است چون قضیه را به یک واقعیت اجتماعی سنجاق میکند و همه چیز داستان یک ارتباط ارگانیک با هم پیدا میکنند. اما در داستان آستارا اگرچه یکی از اندیشیدهترین کارها است و پر است از سکانسهای بهیادماندنی، مثلا آنجا که پیرمرد از آب درمیآید و در گوش مرد چیزی میگوید، اما چون یک نگاه توریستی دارد و متن با شعر سپانلو میخواهد پیش برود، اجزا ارتباط ارگانیک پیدا نمیکنند. نکته بعدی اسامیای است که در تقدیمنامه ابتدای کتاب آمده و نام کسانی ذکر شده که بسیاری از آنها ناشناس هستند. به واقع ذکر این اسامی کاری میکند که تفکیک واقعیت داستانی از واقعیت عینی، دشوارتر هم بشود.
در ادامه این نشست، بهرنگ داوودی از حاضران در مراسم اظهار کرد: داستان کوتاه درگیر کردن خواننده در یک زمان کوتاه است و از رمان کارش سختتر است، چون در یک فرصت کوتاه باید حرفش را بزند. نام پنج داستان مجموعه، نام خیابان یا شهر یا محلههایی است که نشان از تاکید نویسنده بر آن است. در داستان اول در جایی شرح و توصیف تهران داده میشود و صحبت از تغییراتی میشود که در این شهر ایجاد شده و برجهای بلندی که به جای ساختمانهای آجری و درختها سبز شدهاند، و برای من خواننده تهرانی همراه با شخصیت داستان، این همه تغییرات بیرویه، ایجاد ناراحتی و نگرانی میکند.
عباس باباعلی هم گفت: در ابتدا باید بگویم که از مجموعه داستان لذت بردم. علت لذت بردن من آرامشی بود که در روایت میدیدم که نویسنده سر صبر یک داستان را تعریف میکرد، که نشان از قدرت نویسنده است. مورد دیگری که قدرت نویسنده را نشان میداد این بود که مسائل خصوصی و به نوعی شخصی را بیان میکرد. مورد دیگری که باید بگویم این است که برخی داستانها مثلا برگ جهان ابتدا با یک مقدمه شروع میشود و به نظرم داستان دیر شروع میشود. این سوال برای من بود که آیا خود نویسنده میخواسته چنین باشد؟ به نظرم استراتژی نویسنده در مجموع این بوده که ابتدا یک موقعیت را به تصویر بکشد و بعد به یک لایه زیرین برود و یک خاطره ویرانگر را برایمان بگوید، اما در یکی از داستان ها این طور نبود، در داستان آستارا حدود ۱۰ صفحه نویسنده مطالب زیادی تعریف میکند، که به نظرم این حجم، کار را سنگین میکند.
پوریا فلاح از نویسندگان حاضر در این جلسه در بیان نظراتش، گفت: کتاب برای من هم دوستداشتنی بود. چند نکته نظرم را جلب کرد، اول اینکه این مجموعه داستان مجموعهای است که اجزایش پیوند ارگانیک دارند، مثلا وحدت موضوع، مکان و زمان. نکته بعدی لحن و نثر داستان است که خوب است، به جز داستان آستارا که راوی یک زن است و نثرش شاعرانه شده، اما تا حدی که فقط در لحن یک لطافت ایجاد کرده. نکته بعدی اینکه مسئله اصلی چند داستان، موضوع تجاوز است که تروما ایجاد کرده و رفت و برگشتهایی در روایت داستان ایجاد کرده که مثل یک نخ تسبیح، داستانها را در کنار هم قرار داده است. در واقع شبیه به یک تابلو شده که پیش روی خواننده قرار گرفته میشود. انگار شخصیت آخر همان شخصیت اول است که برای ما آشنا است. یا مثلا مادر یک داستان، تداعیگر زن داستان دیگر است. پدر، مادر، خواهر، برادر و زن به نظر میآید که یک خانواده را نشان میدهند، که به این وحدت کمک میکند. مورد دیگر موتیفهای تکرارشونده بودند که به وحدت کمک میکرد، مثل دیوار سیمانی که اوج لحظهپردازی آن در داستان طرح آبیاری است.
او افزود: در آخر به نوشته پشت جلد اشاره میکنم که تلاش دارد امیدی برای مخاطب ایجاد کند، اما اشاره نمیکند که تردید هم ایجاد میکند. مثلا در داستان اول که دختر به پدرش میگوید میخواهد به شمال برود، در عین حال که امید ایجاد میکند، تردید و نگرانی هم ایجاد میکند و انگار حادثه همیشه دور و بر آدمها چرخ میخورد.
مسعود پهلوانبخش منتقد دیگر حاضر در جلسه بود که در سخنانی بیان کرد: خواندن کل مجموعه لذتبخش بود و به نظر من خواننده از خواندن آن زجر نمیکشید. اگرچه سرتاسر کار تکنیک است، اما از کار بیرون نمیزند. حتی یک وجه اضافه در کارها نمیبینی، همه چیز بجا است و این است که کار را خواندنی میکند. مورد دیگری که باید بگویم فضاهای توصیفشده، مکانها و حرکت داستان است که کاملا در داستان مینشیند، مثلا در داستان آستارا با توجه به مضمون گفتهشده، من را یاد فیلمهای آنجلوپولوس میانداخت. هر چیزی در داستان به اندازه است و زیادهروی خاصی نمیشود. مثل پیرمرد داستان آستارا که اصلا حرف حکیمانه خاصی نمیزند.
سیروس نفیسی هم در بخشی از این جلسه گفت: هر پنج داستان مجموعه، حکایت آدمهای کاملا معمولیای است که دچار زخمهایی ریشهدار در گذشتهشان هستند. آدمهایی که دچار ضعف و تردیدند و انگار راهی جز کنار آمدن با آن زخمهای عمیق ندارند و در واقع توجیهی برای انفعال و تسلیم امروز و دیروزشان مییابند. نمونه کاملی از ترس و مدارا و تماشا که تدریجا به نمادی از کل جامعه تبدیل میشود، مخصوصا در داستان آخر برگ جهان، که پسر تیر خورده و کور شده در ماجراهای خیابانی، از بیعملی و انفعال نسل پدرش دلچرکین است و سرانجام پدر ترس و تردید را کنار میگذارد و با شرح حال پسر در اینستاگرام همدردانی پیدا میکند و کسی که آدرس یک دکتر علفی را در برگ جهان به او میدهد و همان میشود منشاء امید پدر و نوری که در پایان داستان به چشمان هر دو میتابد. این نور و امید پایان داستان آخر، به تعبیری نوری است که به دل خواننده این داستانهای تلخ و گزنده هم میتابد.
او خاطرنشان کرد: نویسنده با وجودی که در پسزمینه داستانها مسائل جامعه معاصر را مطرح میکند، اصلا شعار نمیدهد و با روایتی قصهگو، نرم و با طمأنینه، تصویری کامل و جزیینگرانه از ماجرا پیش چشم نمایش میدهد. این راویان پردرد و ضعیف و دچار تردید، انگار خود ما هستیم که دردها و ضعفهای خودمان را در قالب شخصیتهای داستان، آشکارتر میبینیم و این پرسش از خودمان، که آیا ما هم میتوانیم مانند پدر پسر نابیناشده داستان برگ جهان، کاری بکنیم؟
رویا ستارنژاد هم در بخش دیگری از این نشست ادبی گفت: کتاب را خیلی دوست داشتم چون بین گذشته و حال در نوسان بود، شخصیتهای نه چندان پیچیدهای داشت که به راحتی میتوانستی با آنها همراه شوی. از نکات برجسته دیگر کار هم پایان باز داستانها بود که کار را به اثری قابل تامل تبدیل میکند.
پریا نفیسی هم گفت: به نظر من هم مجموعه داستان خوبی است که دغدغههای متعددی را مطرح میکند؛ از رنجهایی که جنگ ایجاد کرده مثل از دست دادن فرزند و عزیزان، تا مسائل اجتماعی و سیاسی که در داستان برگ جهان به خوبی نشان داده شده است. از نکات برجسته کار نگاه روانشناختی آن است. آدمهای داستانها در گذشته حادثهای یا اتفاقی برایشان رخ داده، در کودکی یا بزرگسالی، که بسیار تاثیرگذار بوده است، اما این تروماها را سرکوب کردهاند که هراز گاهی با دیدن مکانی یا فردی، دوباره سر باز کرده. خاطراتی که اضطرابزا هستند و فرد از آنها فرار میکند. این آدمها یا دیگران را مقصر آن واقعه میدانند یا افسرده میشوند و به دارو پناه میبرند، اما نکته اساسی این حالات این است که بر روابط آنها با نزدیکترین افراد خانواده مثل همسر و برادر و پدر و مادر تاثیر میگذارد و آنها را از هم دور میکند، اما با بازگو کردن آن، احساس سبکبالی و راحتی میکنند، مثل یک وضعیت درمانی.
در بخش انتهایی این نشست ادبی، هادی نودهی در مورد جهان داستانی اثر صحبت کرد و گفت در این کار جهان داستانی نویسنده به خوبی شکل گرفته و اشارهای کرد به کتاب دیگر نویسنده، چوبخط.
نودهی گفت در آن مجموعه، داستانی هست که حکایت دختری منشی را بازگو میکند و به نظر میرسد که شخصیت زن در داستان خیابان روانمهر، امتداد آن داستان است، درواقع مولفهای است که تکرار میشود.
محسن فرجی هم در تایید این نکته گفت: چون تخیل من قوی نیست از واقعیتها استفاده میکنم. معمولا چیزی را که خواندهام یا شنیدهام، یا شخصا تجربه کردهام در داستانهایم میآورم. در این داستان همه چیز واقعی است، داستان چوبخط هم واقعی است. بنابراین اگر تکرارشونده است، دغدغههای ذهن من هستند که نتوانستهام خودم را از آنها رها کنم. اینها ترسها، ضعفها و غمهایی است که داشتهام و ممکن است که دوباره به آنها برگردم. البته هیچ چیز را به چشم ایده یا سوژه نگاه نمیکنم و شأن روابط انسانی را فراتر از آن میدانم.
در مورد نثر شاعرانه داستانها در چوبخط هم محسن فرجی گفت: سعی میکنم دیگر از این زبان و نثر استفاده نکنم. شاعرانگی را کنار گذاشتهام و به دور و بر خودم بیشتر توجه میدهم.
در این نشست ادبی، نویسندگان و منتقدان دیگری چون ابراهیم مهدیزاده، هادی هیالی، ناصر تیموری و فاطمه قدرتی نیز حضور داشتند که مواردی را در مورد کتاب مطرح کردند.
انتهای پیام


نظرات