احسان گلی، روانشناس و رواندرمانگر تحلیلی دریادداشتی که در اختیار ایسنا قرار داده، نوشته است: «در شروع هر مقطع جدید از زندگی، خواه ازدواج باشد یا آغاز سال تحصیلی، تغییر محل زندگی یا عوض کردن اتومبیل، شنبه اول هفته یا شروع سال جدید، بنا میکنیم به گذاشتن قول و قرارها و گرفتن تصمیماتی در رابطه با موضوعی که با آن مواجهیم.
در نوروز معمولا این اتفاق به شکلی مفصلتر و همه جانبهتر رخ میدهد، شاید به این دلیل که شروع سالی جدید این نوید را با خود به همراه دارد که میتوان همه چیز را از نو ساخت و از نو شروع کرد. هرچند کوتاه و سطحی، باور میکنیم که این تصمیم در زمان درستی در حال شکلگیری است و حالا که همه چیز در طبیعت در حال نو شدن است، ما هم این فرصت را داریم که آدمی دیگر شده و طرحی نو دراندازیم.
همین جا و در همین لحظات کوتاه است که تجربه سالهای گذشته که تصمیماتمان فراموش شده و یا با توجیحاتی بیاثر شدهاند را بخاطر میآوریم، اما سوال اینجاست که چرا نمیتوانیم بر سر قراری که با خود گذاشتهایم بمانیم؟ پاسخ درخور به این سوال، نیازمند مقدمات نسبتا مفصلی در مورد ناخودآگاه، قصدمندی، ساختار و نحوه عملکرد دستگاه روان است که به ضرورت اختصار از آن چشمپوشی کرده و سعی میکنم صرفا چند نکته اصلی را برجسته کنم.
پیش از هر چیز میتوان این سوال را مطرح نمود که مگر وضع موجود زندگی ما اعم از شرایط کاری، رابطهای و یا شخصیتی که داریم محصول تصمیمات آگاهانه و یکبارگی از این نوع بوده که انتظار داریم در اثر چنین تصمیماتی نیز تغییر کنند؟ اغلب ما زمانی متوجه ویژگی، مشخصه یا روندی ثابت در زندگیمان میشویم که سالها پیش از اینکه متوجه شده باشیم، به دور از چشم ما شکل گرفته و تا هر جا که میتوانسته ریشه دواندهاند؛ یعنی این روندها و ویژگیها نه بر اساس تصمیمی آگاهانه در مقطعی روشن از زندگی، بلکه در پاسخ به شرایط درونی و بیرونی که طی سالها با آن مواجه بودهایم و بر اثر ضرورتی روانی به وجود آمدهاند. در حقیقت این خصیصهها عارضههای موقتی و نابهجا در زندگی ما نبودهاند که بتوان با عزمی جزم و تصمیمی روشن و محکم برای همیشه از شرشان خلاص شد. برعکس، شیوهها و ابزارهای اصلی برای مواجهه با زندگی درون و برون روانی هستند که تا ضرورت وجودشان از بین نرود، تغییری نخواهند کرد. در حقیقت هر یک از این ویژگیها به دلیلی مهم شکل گرفتهاند و برای روان ما نقشی کاربردی دارند؛ مثلا اگر فردی که تنها ابزار روانیاش برای تحمل غم فقدانهایی که تجربه کرده است، «دل نبستن و کنارهگیری» است را کنار بگذارد، بدون اینکه به شکلی مناسب به ابزار بهتری مجهز شده باشد، نتیجه بسیار فاجعهبارتر از افسردگی قبلی خواهد بود؛ به بیان دیگر آنچه که هستیم محصول سالهاست و فقط در مسیر سالها تلاش امکان تغییر خواهد داشت.
حالا اگر خود این تصمیم گرفتنهای مناسبتی را نیز به عنوان پدیدهای قابل بررسی در نظر بگیریم، خواهیم فهمید که فارغ از بینتیجه بودن ظاهریشان، برای روان ما کارکردهایی دارند و در حقیقت ضرورتهایی که عمدتا از تعارضات درونی نشات گرفتهاند، باعث آنها میشود. از طرفی، به دلایلی که اشاره نکردم و به دلیل اینکه تغییر اساسا مسئلهای دشوار و پرهزینه است، اقدام برای این نوع از «شبهتغییر رویه» میتواند تضمین کند که هیچ تغییر عمیقی در زندگی که مشغول آن هستیم، رخ نخواهد داد. به این شیوه از سویی نیروهای درونی و بیرونی که از ما انتظاراتی دارند، موقتا آرام گرفته و از سوی دیگر وارد پروسه پرمشقت عمیقا تغییر کردن نمیشویم. پروسهای که لزوما با پرسشگری در مورد آنچه و آنکه هستیم شروع میشود.
از طرف دیگر در عین حال که یکی از هیجانانگیزترین لحظات زندگی، لحظه به ثمر رسیدن تلاشهایمان است، معمولا کمی بعد از رسیدن، زمانی است که احساس ملال آغاز میشود، گویی آنچه که به واسطهاش زندگیمان را جهت داده بودیم حالا دیگر از دست رفته و فضایی خالی جایش را گرفته، مثل والدی که همه عمر پدری/مادری کرده و پس از رفتن فرزندش از خانه دچار وضعیتی شده که به آن سندرم آشیانه خالی میگویند، شده است؛ بنابراین نرسیدن همیشه و فقط بد نیست، محقق نشدن تصمیماتمان علیرغم رنج و تلخی، میتواند از مواجهه با سختی بزرگتر جلوگیری کند. سختی «فکر» کردن به خود.
در نهایت و با کمک توجیحاتی که میسازیم، «امید» محصول نهایی این پروسه است. به این معنا که پس از اخذ هر تصمیمی و در نهایت شکست آن، میتوانیم هزاران دلیل بجا و بیجا بیاوریم که چرا این بار یا امسال نشد و اگر چه کنیم چنان نکنیم مرتبه بعدی خواهد شد، درست مثل قمار بازی که برای هر شکست دلیلی میتراشد و همواره امیدوار است دور بعدی، بخت با او یار خواهد بود؛ به بیان دیگر در این پروسه همه چیز شکست میخورد جز این که «اینبار فرق میکند».
باز هم به دلایلی که از حوصله این یادداشت خارج است، چنین ایدهای میتواند بسیار خطرناک و موجب اتلاف عمر و انرژی باشد؛ بر همین اساس اگر در جایی از زندگی یا شخصیتمان متوجه روندی ثابت و تکراری شدیم، بهترین کار پرسشگری در مورد آن و بدترین کار تلاش عجولانه برای حذف آن است. تنها پرسیدن سوال در مورد خودمان است که راه را برای تغییر احتمالی میگشاید. در این معنا از سویی هر روز میتواند نو-روز باشد و از سوی دیگر هر نوروز، روزی معمولی و تکراری».
انتهای پیام
نظرات