• سه‌شنبه / ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۴ / ۰۹:۲۸
  • دسته‌بندی: ادبیات و کتاب
  • کد خبر: 1404021611111
  • خبرنگار : 71157

موسیقیِ ابدیِ یک زندگیِ ابدی

موسیقیِ ابدیِ یک زندگیِ ابدی

«آن‌ها چشم سوی خدا داشتند» شاهکار زورا نیل هرستون یکی از پُرخواننده‌ترین رمان‌های کلاسیکِ آفریقایی-آمریکایی است.

به گزارش ایسنا، سارا حشمتی، مترجم و منتقد در یادداشتی درباره این کتاب نوشته است: زورا نیل هرستون آن‌طورکه تونی موریسون نویسنده‌ آمریکایی برنده‌ نوبل ادبیات می‌گوید یکی از بزرگ‌ترین نویسندگان قرن بیستم است که بیش‌ترین خواننده را در تاریخ ادبیات سیاهان داشته است. هرستون بیش‌تر برای رمان «آن‌ها چشم سوی خدا داشتند» معروف است. این رمان در سال ۱۹۳۷ منتشر شد و امروزه از آن به‌عنوان شاهکارِ هرستون، و یکی از مهم‌ترین و پُرخواننده‌ترین آثارِ کلاسیکِ ادبیاتِ آفریقایی‌-آمریکایی یاد می‌کنند؛ تاجایی‌که آلیس واکر نویسنده‌ برنده‌ جایزه‌ پولیتزر، در ستایش آن گفته است: «هیچ کتابی الهام‌بخش‌تر و مهم‌تر از این رمان برای من نبوده است.» و زیدی اسمیت رمان‌نویس، داستان‌کوتاه‌نویس و مقاله‌نویس برجسته‌ بریتانیایی در مقدمه ترجمه فارسی (ترجمه امیرحامد دولت‌آبادی‌فراهانی، نشر نقش جهان) نوشته است: «آن‌ها چشم سوی خدا داشتند، رمان زیبایی درباره‌ غمبارگی است. و این خود حاصل مهارت هِرستون است. او فرهنگ را -آن اتحاد مصنوعی و خاص و آرام عادت و محیط را- به مانند طلوع آفتاب بسیار طبیعی و ارگانیک و زیبا به تصویر می‌کشد. او زنانگی-سیاه‌ها را خصیصه‌ و جوهره‌ای واقعی و ملموس به تصویر می‌کشد که می‌توانم باور کنم که به احتمال زیاد آن را با میلیون‌ها انسان پیچیده در همه‌ قرن‌ها و قاره‌های دیگر و زبان‌ها و مذاهب دیگر به اشتراک دارم. بهتر است بگویم، وقتی این کتاب را می‌خوانم، با تمام روحم باورش می‌کنم. این کتاب به من مجال می‌دهد چیزهایی را که به‌طور طبیعی نمی‌توانم بگویم، بیان کنم. چیزهایی مثلِ او خواهرم است و من عاشقش هستم.»

«آن‌ها چشم سوی خدا داشتند» از زمان انتشارش تا امروز، در طول سال‌های متمادی، به فهرست‌های مختف کتاب‌های برگزیده راه یافته است. از جمله، در سال ‌ ۲۰۱۹ بی‌بی‌سی آن را پنجمین کتابِ «الهام‌بخشِ جهان» از فهرستِ صدتاییِ «کتاب‌هایی که جهان را شکل داده‌اند» معرفی کرد، و واشنگتن‌پُست آن را چهل‌وسومین رمانِ بزرگِ همه‌ اعصار، مجله‌ تایم آن را در فهرستِ صد رمانِ بزرگِ قرنِ بیستمِ خود قرار داد و دانشگاه آکسفورد آن را  دهمین کتابِ بزرگِ آمریکاییِ همه‌ اعصار انتخاب کرد. همچنین ایندیپندنت آن را یکی از ده اثر مهمی که زنان نوشته‌اند برگزید و گودریدز هم نخستین کتاب از فهرست صد کتاب زنان سیاه‌پوستی که باید خواند.

زورا نیل هرستون سال ۱۸۹۱ به دنیا آمد، هرچند که اغلب دروغ می‌گفت و بسته به این‌که چه کسی و چه زمانی از او می‌پرسید، می‌گفت که سال‌ ۱۹۰۱ یا ۱۹۰۲، یا ۱۹۰۳ متولد شده است. به‌نظر می‌رسد که او برای ورود به دبیرستان در میانه‌ دهه‌ بیست زندگی‌اش، سنِ خود را تغییر داده است. اما از طرف دیگر، طبق مجوز ازدواج دومش، او در سال ۱۹۱۰ به دنیا آمده بود؛ آیا این مهم صرفا کش‌دادنِ حقیقت به مدت نوزده سال بود یا فقط اشتباه محاسباتی کوچکی بود از سوی یک کارمند ثبت‌احوال؟

هرستون کودکی سرسخت بود و این سرسختی یکی از پایدارترین، حتی اگر دوست‌داشتنی‌ترین نباشد، ویژگی‌های او در بزرگسالی شد. یکی از دوستانش به‌یاد می‌آورد: «به هرآن‌چه می‌خواست آزادانه فکر می‌کرد؛ و عموماً به هرچه فکر می‌کرد، بیانش هم می‌کرد» و اهمیتی هم نمی‌داد چه کسی با او مخالفت می‌کرد. از آن‌جایی‌که ایتانویل یکی از اولین شهرهای سیاه‌پوستان در کشور بود، پُل هوند اظهار می‌کند که «نگرش او به جهان تحت‌تأثیر هنجارهایی بود که توسط خودمدیریتی سیاه‌پوستان اعطا شده بود: شهروندی، برابری و فردیت.» او به‌شدت و با شادی از نظرات خود دفاع می‌کرد و استقلال ایده داشت.

در شاهکارش «آن‌ها چشم سوی خدا داشتند» به اندازه کافی عناصر خودزندگی‌نامه‌ای از طریق فضاها و شخصیت‌های داستان فیلتر شده‌اند که می‌توان به‌راحتی هرستون را به‌عنوان زنی جوان از نگاهِ «جنی کرافورد» قهرمان داستان، تصور کرد.

در ابتدای رمان، دو جنی وجود دارد: یکی زن میانسالی است که با یک شلوار کار به ایتانویل بازمی‌گردد و موهای بلند سیاهش پشتش آویزان است، و دیگری نوجوانی است که به پرسش‌های عمیق‌تری درباره عشق، رمانس و ازدواج می‌پردازد. درامِ رمان شامل سفرِ پیچیده جنیِ جوان به ایتانویل پس از گذشت سال‌ها است.

هرستون رمان را در یک بازه هفت‌هفته‌ای نوشت، درحالی‌که با کمک‌هزینه گوگنهایم در هائیتی مشغول تحقیق درباره آیین وودو بود. (وودو یک آیین تخیلی و عجیب دینی است که در وست‌ایندیز، به‌ویژه در هائیتی و جامائیکا، بخش‌هایی از ساحل آفریقا و جنوب ایالات متحده رواج داشت. وودوو بر پایه نیاپرستی، جادوگری و خرافات استوار است و شکل شعایر و مراسم جادویی به خود می‌گیرد. وقتی بردگان آفریقایی به غرب منتقل شدند، به زور به مسیحیت گرویدند.) او تحصیلات خود را در دانشگاه هوارد، کالج بارنارد و دانشگاه کلمبیا تکمیل کرده بود و نهایتاً روی انسان‌شناسی و مردم‌نگاری تمرکز کرد، رشته‌هایی که داستان‌هایش را با احساسی اصیل نسبت به مردم و گوش شنوایی برای زبان آن‌ها تزریق کرد. درحالی‌که او چندین سال را در فلوریدا و آلاباما به انجام کارهای مردم‌نگاری پرداخته بود، این سفر کارائیب تا حدی برای فرار از یک رمانسِ پیچیده با یک دانشجو از دانشگاه کلمبیا به‌نام پرسیوال پونتر (پرسی) بود که سال‌ها از او جوان‌تر بود.

او در زندگی‌نامه‌اش «گردوغبار مسیرها بر جاده» توضیح می‌دهد: «این فرصتی بود برای رهاکردن او و مبارزه با خودم برای رهایی از این وسواس. او در چند ماه از من عبور می‌کرد و به یک مرد بزرگ تبدیل می‌شد؛ بنابراین من راهی شدم... اما آزادانه اعتراف می‌کنم که هرجا که پا گذاشتم، ردپای خون بود. خون از وسط قلبم... بنابراین سخت کار کردم روی تحقیقاتم تا احساساتم را خفه کنم. اما این موضوع کاهش نیافت. داستان این رمان از شرایطی که تجربه کردم دور بود، اما من سعی کردم همه‌ لطافت عشقم به او را در رمان «آن‌ها چشم سوی خدا داشتند» مومیایی کنم.»

عشق ‌و شور یکی از موضوعات اصلی رمان است؛ این‌که با آن چه کنیم، چگونه به آن پاسخ دهیم، چگونه از آن ناامید شویم. همه‌چیز با بیداریِ عاشقانه جنی در نوجوانی آغاز می‌شود. مادربزرگش، ننه، که با او زندگی می‌کند، پسری محلی را می‌بیند که دزدانه بوسه‌ای از او می‌گیرد و تصمیم می‌گیرد که جنی را به‌سرعت به ازدواج درآورد تا او را از سرنوشتی نامطلوب نجات دهد. هردو، جنی و مادرش، فرزندان تجاوز هستند، و ننه می‌خواهد که جنی تحتِ حفاظت مردی محترم قرار گیرد؛ به‌سرعت.

ننه کشاورز پیر و بیوه‌ای به‌نام لوگان کیلکس را درنظر دارد. این ازدواج به‌زودی ترتیب داده می‌شود و جنی خود را ازدواج‌کرده می‌بیند. ازدواجی که او را به‌شدت بدبخت می‌کند. کیلیکس بیشتر به یک خدمتکار خانگی علاقه‌مند است تا یک همسر. مدتی بعد، درحالی‌که کیلیکس برای خرید یک قاطر برای شخم‌زدن زمین‌هایش از خانه خارج شده، مردی با قد بلند از راه می‌رسد و به جنی وعده تغییر زندگی‌اش را می‌دهد. جو استارکس در راه ایتانویل - شهری کاملاً تحت مالکیت، مدیریت و ساکن سیاه‌پوستان و الگوگرفته از زادگاه خود او- است تا برای خودش نامی بسازد. او می‌خواهد جنی با او فرار کند. «او از افق‌های دور صحبت کرد»، «از تغییر و شانس صحبت کرد.»؛ درحالی‌که جنی ابتدا تردید می‌کند، اما درنهایت تسلیم می‌شود؛ این دو فرار می‌کنند و ازدواج می‌کنند.

جو آینده‌نگر، مردی بزرگ است با استعداد رهبری، و در مدت‌کوتاهی تمام شهر از او پیروی می‌کنند. او یک فروشگاه و یک اداره پست باز می‌کند و شهردار می‌شود. او یک صعودکننده است و جنی را با خود بالا می‌برد. اما فقط طبق شرایط خودش. جنی که ابتدا با صحبت‌های جو درباره آزادی اغوا شده بود، به مرور محدود و به حاشیه رانده می‌شود. جو او را در پشت فروشگاه مشغول به انجام کارهای پیش‌پاافتاده نگه می‌دارد درحالی‌که خودش با مردم کار می‌کند و همه ستایش‌ها را دریافت می‌کند. او حتی اجازه نمی‌دهد جنی موهایش را آزادانه به پایین بیاندازد، چون می‌ترسد که اهالی شهر به زیبایی‌اش بیش از او توجه کنند. از یک ازدواج بدون عشق و محدود به دیگری: جنی آرزوی آزادی دارد، اما هیچ راهی برای خروج وجود ندارد.

هرستون در سال ۱۹۲۵ به نیویورک آمد و حضورِ پرشور او بر همه‌ کسانی که در رنسانسِ هارلم فعال بودند، تأثیر گذاشت، هرچند نه همیشه مثبت. همین امر درمورد آثار او نیز صادق بود. درحالی‌که او در ابتدا مورد تقدیر و تمجید قرار گرفت، برخی او را به اندازه کافی جدی نمی‌دانستند. تحقیقات مردم‌نگاری و مطالعات فولکلور او راه خود را به رمانِ «آن‌ها چشم سوی خدا داشتند» پیدا کرد و از طریق دیالوگ‌های آتشین، بیان‌ها و تصاویرش آشکار شدند. شخصیت‌ها به لهجه‌ای شاداب و محاوره‌ای صحبت می‌کنند که خواندشان لذت‌بخش است. روان‌شناسیِ جنی به‌طور کافی بررسی شده بود، و درواقع هرستون درحالِ بیانِ دیدگاه‌های اجتماعی و انتقادی بود. آزادی شخصی جنی یکی از موضوعات اصلی کتاب است و این رهایی توسط جهان‌های ساخته‌شده توسط شخصیت‌های آفریقایی-آمریکایی در رمان تکرار می‌شود. می‌گوید حقوقدان راندال کندی می‌گوید: «هرستون به‌خوبی از تبعیض نژادی آگاه بود. او انتخاب کرد که نحوه‌ تلاش سیاه‌پوستان برای خلق یک سبک زندگی مخصوص به خود در میان فشارهای سفیدپوستان را به تصویر بکشد.» این دو موضوع مستقیم از زندگی خود هرستون نشأت می‌گیرند: او هرگز به آنچه دیگران فکر می‌کردند که باید انجام دهد، اهمیتی نمی‌داد؛ و درنهایت، جنی نیز همین‌طور بود.

پس از این‌که جو و جنی حدود بیست سال باهم زندگی کردند، مرد بزرگ سرانجام می‌میرد و بیوه‌اش را با فروشگاه و ثروتی قابل توجه تنها می‌گذارد. اگرچه جنی علاقه‌ای به ازدواج با هیچ‌یک از مردهای ایتانویل ندارد، اما توجه‌اش به یک خواستگار جوان خوش‌چهره به‌نام تی‌کیک جلب می‌شود، که براساس شخصیت پرسی پونتر، کسی که هرستون به‌شدت تلاش کرد تا یادِ او را در داستان «آن‌ها چشم سوی خدا داشتند» حفظ کند، الگو گرفته شده است. آیا پایان آن‌ها می‌تواند چیزی جز تراژدی باشد؟

«جنی به اندازه‌ی یک فصل شکوفه، یک فصل برگ و یک فصل پرتقال صبر کرد. اما، وقتی دوباره گرده‌ها تشعشعات خورشید را طلایی‌رنگ کردند و بر جهان آویختند، او از جا برخاست و به کنار در ورودی حیاط رفت و انتظار چیزها را کشید. چه چیزهایی؟ خودش هم دقیق نمی‌دانست. نفس‌هایش تند و پرحرارت بودند. جنی چیزهایی می‌دانست که هیچ‌کس قبلا به‌اش نگفته بود. مثلِ زبان درخت‌ها و باد را. اغلب با دانه‌هایی که فرومی‌افتادند سخن می‌پراکند و می‌گفت «امیدوارم روی تکه زمینی نرم فرودآیی»؛ چون صدای دانه‌ها را می‌شنید که هنگام عبور از کنار گوشش چنین چیزی به یکدیگر می‌گفتند. جنی می‌دانست جهان نریانی است دونده در مرتع آبی فلک. او می‌دانست خداوند، جهان کهنه را هر روز عصر از هم می‌دراند و با طلوع آفتاب جهانی نو برپا می‌کند. به واقع که شگرف بود دیدن شکل‌گرفتن جهان با خورشید و برخاستن آن از غبار خاکستری‌رنگی که از علم‌کردن آن برمی‌خواهد.»

اگرچه تی‌کیک سال‌ها از جنی جوان‌تر بود، او با عشق و علاقه‌ای که به جنی داشت، او را ترغیب کرد که از شهر خارج شوند و ازدواج کنند. داستان از یک وعده‌ آزادی به‌سوی وعده‌ای دیگر تغییر می‌کند. در این مرحله، جنی همسری پیدا می‌کند که به‌نظر می‌رسد او را دوست دارد و حتا به او احترام می‌گذارد. اما تی‌کیک هم مشکلات خودش را دارد؛ او می‌تواند خشن، ناپایدار و سوءاستفاده‌گر باشد. بااین‌حال، برخلاف کیلکس و جو استارکس، او در قلب خود فردی مهربان است، با وجود تمام نقص‌هایش.

این دو به‌عنوان کارگران مهاجر به باتلاق‌های فلوریدا نقل‌مکان می‌کنند. در اوج داستان، یک توفان ناگهانی به‌وقوع می‌پیوندد و همه‌چیز را تحت‌تأثیر قرار می‌دهد. تی‌کیک به شکلی قهرمانانه جان جنی را نجات می‌دهد، اما درنهایت سرنوشتش به‌طرز غافلگیرکننده‌ای تغییر می‌کند. به نشانه‌ای از اینکه جنی قصد دارد زندگی خود را به سبک خود ادامه دهد، او در مراسم خاکسپاری تی‌کیک نه با لباس عزاداری سیاه، بلکه با یک شلوار کار حاضر می‌شود.

وقتی این جنیِ مسن‌تر حالا در همان شلوار کار به ایتونویل بازمی‌گردد و موهایش آزادانه در هوا می‌چرخد، همسایگانش با حیرت و تعجب به او نگاه می‌کنند. همه نظرات خود را دارند. این بخش نشان‌دهنده‌ موسیقی‌ای است که هرستون در نوشتار خود خلق کرده است؛ یک موسیقی ابدی از یک زندگیِ‌ ابدی.

انتهای پیام

  • در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • - ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های دین مبین اسلام باشد معذور است.
  • - نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر می‌شود.

نظرات

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
لطفا عدد مقابل را در جعبه متن وارد کنید
captcha