به گزارش ایسنا، صبا صحبتی، مترجم و منتقد در یادداشتی بر رمان «وسترن لین» اثر چنتا مارو نوشته است: «وسترن لین»، نخستین رمان چتنا مارو نویسنده بریتانیایی هندیتبار، که در سال ۲۰۲۳ منتشر شده و اکنون با ترجمه محمدرضا جوانیان از سوی نشر نون در دسترس خوانندگان فارسیزبان قرار گرفته، روایتی کوتاه، پرکشش و ظریف است درباره غم، پیوند میان خواهران و تلاش دختری ورزشکار برای عبور از مرزهای تواناییهایش. این اثر تحسینشده به فهرست نهایی جایزه بوکر راه یافت، در فهرست بلند جایزه ادبی زنان قرار گرفت، از سوی نیویورک تایمز بهعنوان یکی از کتابهای برگزیده سال معرفی شد و در فهرست بهترین کتابهای سالِ گاردین، رادیو ملی آمریکا و کِرکِس نیز جای گرفت. آراویند آدیگا، نویسنده هندی و برنده جایزه بوکر برای رمان «ببر سفید»، درباره آن میگوید: «داستانی که همچون شعری لطیف و صمیمی آغاز میشود، بهتدریج گسترش مییابد و به اثری وسیع، ژرف و پرطنین همچون سمفونیای باشکوه بدل میشود. به بیان دیگر، این اثر درخشان است و خواننده دلش میخواهد بارها و بارها آن را بخواند.»
«وسترن لین» اثری کمحجم اما بزرگ است؛ بزرگ نه به آن خاطر که مثل «در جستجوی زمان از دسترفته»ی پروست شرح مفصلی است بر رویدادهای زندگی راوی، نه به آن خاطر که مثل «هملت» و «مکبثِ» شکسپیر روایت پادشاهان و شاهزادگان و نجیبزادگان است، بلکه به این دلیل که خوانندهاش را با شخصیتهایی مواجه میسازد که با چالشی بزرگ دستوپنجه نرم میکنند: تنهایی. تنهایی آدمهای «وسترن لین» شاید از تنهایی آنتوان روکانتن در «تهوعِ» سارتر هم عمیقتر و غریبتر باشد؛ چون آنجا آنتوان میگوید که «من تنها هستم در میان این صداهای شاد و پر از منطق. تمام این موجودات زمانشان را صرف توضیح دادن میکنند و در نهایت شادمان نتیجهگیری میکنند که با یکدیگر موافقند.» در «وسترن لین» حتی کسی نیست که زمانش را صرف توضیح دادن کند چون هر یک از اعضای این خانواده گلیم خودش را نیز نمیتواند از آب بیرون بکشد چه برسد به آنکه تسلی خاطر دیگران باشد: یک تنهایی جمعی.
چتنا مارو عناصر مختلف را به بهترین شکل کنار هم گذاشته تا به فضای موردنظرش دست یابد. اولین قدم انتخاب اسکواش به عنوان ورزشی است که قهرمان داستان با آن سر و کار دارد. اسکواش در فضایی بسته انجام میشود جایی که وقتی واردش میشوی خودت هستی و افکارت، و البته توپی که با هر برخورد به دیوار به سمتت میآید و باید بدانی کجا بایستی و چطور واکنش نشان دهی که دوام بیاوری – درست مثل زندگی. در ابتدای داستان راوی صدای برخورد توپ با دیوار را که یک لحظه است و پژواکش را که تا مدتی بعد ادامه پیدا میکند، به زیبایی استعارهای میسازد برای تجربه کردن مرگ عزیزان که لحظهای بیشتر طول نمیکشد اما اثراتش تا مدتها یا شاید تا همیشه در زندگی باقی میمانند.
«وسترن لین» نمونه بسیار خوبی از «کشمکش» داستانی است. در تعریف کلی، کشمکش در آثار ادبی به دو نوع درونی و بیرونی تقسیم میشود: کشمکش شخصیت با خودش و تقابل او با دیگران (سایر شخصیتها، جامعه، طبیعت، سرنوشت و ...). سه دختر داستان در حال گذراندن دوران نوجوانی و بلوغ هستند، دنیا را از دریچه تازهای میبینند، احساسات جدیدی را تجربه میکنند و در ذهنشان با هزاران سؤال درگیرند. پدر، ناتوان و بیحوصله است و نمیتواند بار زندگی را به تنهایی به دوش بکشد. ارتباط این چهار نفر با هم قاعدتاً باید پر از تنش و درگیری باشد، باید مدام با یکدیگر در جنگ و جدال باشند، اما عنصر مسلط بر ارتباطات آنها، سکوت است. تعداد مکالمات «وسترن لین» در مقایسه با رمانهای دیگر به شکل قابلملاحظهای کمتر است. شخصیتها نمیتوانند با هم حرف بزنند، نمیتوانند با هم مکالمه بسازند، گفتوگوها کوتاه هستند و بینتیجه و نه تنها به شخصیتها حس نزدیک شدن به یکدیگر را نمیدهند بلکه آنها را از هم دورتر میکنند. البته در همین ارتباطها یا بهتر بگویم عدم ارتباطهاست که صحنههای درخشانی در رمان خلق میشوند، از جمله جایی که راوی از پدرش میخواهد دیگر با روح مادرشان در پذیرایی خانه حرف نزند و پدر به صندلی خالی مادر نگاه میکند و میگوید: «نمیتونم.» راوی در ادامه میگوید نمیدانم منظورش این بود که نمیتوانم حرف نزنم یا به مادر گفت که دیگر نمیتوانم ادامه دهم. یک لحظه بینظیر روایی با استفاده از حداقل تعداد کلمات.
به تمام این کشمکشها باید تقابل شخصیتها با محیط اطراف را نیز اضافه کرد. خانوادهای با اصالت هندی که در انگلستان زندگی میکنند. نه دخترها از بند اعتقادات پوسیده کشور آباواجدادیشان رهایی کامل یافتهاند و نه پدر میتواند از گزند نگاههایی در امان باشد که نمیگذارند قدمی فراتر از چارچوبی که برایش تعریف شده بردارد. از طرفی جامعه جدید نیز آنها را به شکل «دیگری» میبیند و تمامعیار نمیپذیرد.
در یک نگاه کلی میتوان گفت «وسترن لین» مثل همان زمین اسکواشی است که شخصیتهایش در آن گرفتارند؛ چاردیواری تنگی که هر ضربه و هر سکوت، پژواکی بلندتر از خودش دارد. چتنا مارو نشان میدهد که چگونه زندگی، درست مانند یک رالیِ طولانی در اسکواش، با هر ضربه شکل میگیرد و با هر مکث، معنایی تازه پیدا میکند. شاید همانطور که ویرجینیا وولف گفته بود «ادبیات، نه ثبتِ وقایع، که ثبتِ ضربانهای روح است»؛ این رمان نیز ضربانهای روحِ خانوادهای است که در سکوت، شکستها و امیدهایشان را تاب میآورند.
انتهای پیام
نظرات