گوش دادن به قدیمیها لذت خاص خودش را دارد؛ قدیمیهایی که تبدیل به گنجینههای ورزش ایران شدهاند. خاطرات آنها همگی درس زندگی است. خود را از صفر به بالا کشیده اند و با غیرت و سختکوشی سکوهای افتخار را به زیر پای خود کشاندهاند.
به گزارش ایسنا، محمود ملاقاسمی 85 ساله است. او که دو دختر و دو پسر دارد، 63 سال پیش اولین مدال تاریخ کشتی ایران در مسابقههای جهانی را به دست آورد(مدال نقره) و یک سال بعد نیز در المپیک 1952 هلسینکی اولین مدالآور تاریخ کشتی ایران در المپیکها لقب گرفت(مدال برنز). او همچنین در سال 1950 عضو اولین تیم کشتی فرنگی تاریخ ایران بود که در مسابقات قهرمانی جهان در سوئد شرکت کرد.
حسین ابراهیمیان نیز راه داییاش را پیش گرفت و به حسین ملاقاسمی معروف شد. او نیز در سال 1957 نایب قهرمان جهان شد و پس از دوران قهرمانی سرمربیگری تیم ملی کشتی فرنگی ایران را بر عهده گرفت.
"ملاقاسمیها"خاطرات 60 سال قبل را برای ما بازگو کردند و از سختی و شیرینیهای زندگیشان گفتند. از روزهایی گفتند که مجبور بودند دستفروشی کنند تا از سکوهای افتخار بالا روند و فرزندان صالح تحویل جامعه دهند. آنها خاطرات جالب دیگری نیز از جمله کشیده شدن قهرمانانی مانند محمدعلی فردین، به صحنه سینما را تعریف کردند و اینکه چطور در دورهای کشتیگیران روی پرده نمایش رفتند.
گفتوگو با "ملاقاسمیهای" کشتی ایران را در ادامه میخوانید:
محمود ملاقاسمی: اول که می خواستم به کشتی بروم علاقهای نداشتم. وقتی میرفتم باشگاه فردوسی کفش هم نداشتم. دفعه اول حاج عبدالحسین فیلی به رفیق من "گودرزی" گفت آقا چرا این رو آوردی. یه چیز بخر پاش کن. یه حسین فری بود که به او میگفتند حسین فرفره وقتی او را زدم حاجی فیلی من را دید و گفت فردا بیا تمرین. وقتی کفش خریدم و رفتم علاقمند شدم و آمدم توی تیم، ولی مادرم و داییام اجازه نمی دادند و مخالفت میکردند. آن موقع میگفتند ورزش چیز خوبی نیست خصوصا کشتی.
حسین ملاقاسمی: آقا محمود کلاس ششم مدرسه "خیام" بود و من در کلاس سوم بودم. از همان بچگی علاقه عجیبی به او داشتم. از بچگی همیشه او را نگاه میکردم و هر کاری که انجام میداد را دوست داشتم.
در باشگاه نیروراستی آقا محمود قهرمان باشگاه شده بود و عکس او را در مجله نیروراستی زدند. من عکس او را که در مجله چاپ شده بود در جیبم گذاشته بودم و در کوچه و خیابان میدویدم و عکس او را به همه نشان می دادم. از همان روزها من به کشتی علاقمند شدم و راه داییام را رفتم. او در بچگی قهرمان باشگاه نیروراستی شد و عجیب است من هم دقیقا همین راه را رفتم. من نیز در بخش آماتورهای باشگاه قهرمان شدم.
قرار بود یک روز در باشگاه مرا تشویق کنند، هنوز هم عکس آن روز را دارم. در این عکس خانم مهران، رییس باشگاه در کنار داییام ایستاده است. یک قاب عکس به من دادند و داییام نیز یک گلدان به من داد تا مرا در اولین قهرمانیام تشویق کنند. خوشحال بودم که دایی من یک گلدان جایزه داده است. از باشگاه که بیرون آمدیم ناگهان داییام گفت این گلدان را پس بده. من گفتم مگر به من جایزه ندادی؟ که او گفت آن را جلوی جمع دادم تا تشویق شوی. حالا پس بده گلدان برای خودم است!
اگر محمود ملاقاسمی که این راه قشنگ را رفت در خانواده ما نبود امکان نداشت من اصلا ورزشکار شوم. آن زمان که در چهار راه سیروس بودیم وضع زندگیمان مناسب نبود هم ایشان و هم من. در سال 32 قهرمان کشور شدم. لاغر و قلمی بودم. در صف ایستاده بودم که مرحوم بابا اولادی با لهجه شیرین قزوینیاش برگشت به داییام گفت "ملا، این کی هست که آوردهای. این که بالهایش را بگیری میشکند" داییام جواب داد حالا وایستا و تماشا کن.
هیچ کس باور نمیکرد که من بیایم آنجا و کشتیگیری مثل امیر امجد را ببرم. من آمدم و همهشان را بردم. یک چیز جالب دیگر بگویم بعد از این قهرمانی کشور یک خوابی دیدم البته بعضیها به خواب اعتقادی ندارند و بعضیها هم دارند. آنقدر به داییام علاقه داشتم خواب دیدم که دارم با مصر کشتی میگیرم و ایشان هم لب تشک ایستاده و فریاد میکشد. در پشت بام هم خوابیده بودم که ناگهان از خواب پریدم. به این فکر میکردم که با کشتیگیر مصر در خارج دارم کشتی میگیرم. این اتفاق بعد از حدود 10 – 15 سال برایم افتاد و در المپیک 1960 با کشتیگیر مصر مبارزه کردم که اگر جیغ و دادهای محمود آقا نبود همان کشتی اول را می باختم. یادم است با فنلاند قهرمان المپیک کشتی می گرفتم. آقا محمود بلیت داشت و باید میرفت. این کشتی پنجمم بود و اگر آقا محمود باز کنارم بود راحت میآمدم اول و دوم میشدم. حیف شد.
محمود ملاقاسمی: اولا من کشتی حسین را نمی توانستم ببینم. وقتی کشتی میگرفت میرفتم بیرون قدم میزدم. واقعا نمی توانستم ببینم. ولی خیلی خوب کشتی میگرفت. او رفت مسابقات جهانی من همش رادیو رو میگرفتم. روزنامه میگرفتم. این ور و آن ور میرفتیم تا ببینیم این چه کار کرده است. بعد یک دفعه گفتند شد قهرمان دوم جهان. من در خانهمان روی یک تابلو بزرگ نوشتم که "ما خانواده ورزش" هستیم.
حسین ملاقاسمی: آقا محمود واقعا برایم خیلی زحمت کشید. ایشان راه را برای من باز کرد. واقعا عجیب بود که من همش سعی میکردم حتی در راه رفتن هم مثل ایشان باشم و علاقه زیادی به ایشان داشتم. واقعا برای من خیلی زحمت کشید و همیشه هم تشکر کردهام از محبتها و لطف ایشان.
محمود ملاقاسمی: وقتی من قهرمان کشور شدم، بعد از شش ماه عکسم را با "قهرمان وزن هشتم"سرهنگ تیموری انداختند که داییام آن را گرفت و وقتی دید چشمهایش باز شد، ولی اخلاق و رفتارم طوری بود که از کشتیگیران دوری میکردم. نمیدانم چرا، ولی دوری میکردم. آن زمان من میرفتم باشگاه نیروراستی تمرین میکردم.
ترکها که آمدند ایران تیم ما را بردند. از منصور رییسی، حبیبی و آقای سعدیان، بلور و جاوید همه اینها را بردند. من به همه اینها افتخار میکردم و می رفتم نگاهشان میکردم. واقعا لذت میبردم. ولی وقتی آنها باختند واقعا سرافکنده شدم.
من نمی خواستم در انتخابی بگیرم اما تشویقم کردند و خانم مهران(رئیس باشگاه نیرو راستی) گفت کشتی بگیر. کشتی اول، دوم و سوم را گرفتم بعد غفاری آمد پهلوی من. من با کریم رحیمی کشتی داشتم و گفت آقا یک خبر خوبی برایت دارم. گفت من میخواهم به تو دو هزار تومان پول بدم. گفتم به چه مناسبتی. گفت با کریم رحیمی کشتی نگیر. گفتم مگه میشود نگیرم. ما دعوایمان شد. تختی خدابیامرز آمد گفت چی شده "ملا". گفتم این میگه دو هزار تومان بگیر. گفت او شوخی میکند. غفاری رو از من دور کرد و غفاری آمد و گفت: رحیمی روی تشک خفت میکنه. گفتم خب خفه کنه. کشتی گرفتم بردم و اول شدم. من و سعادت و غفاری برای مسابقات جهانی سوئد انتخاب شدیم.
بعد از دو سه روز دیگر گفتند که تیمسار دفتری تو را میخواهد. اول ترسیده بودم و فکر می کردم چون با غفاری درگیر شدم می خواهد مرا زندانی کند. وقتی به اتاقش رفتم او گفت درود به شرفت که وجدانت را به پول نفروختی. من به شما قهرمان جوان افتخار میکنم که در عین نداری اینقدر به نفست سوار بودی. بالاخره تشکر کردیم و یک پاکت به ما داد و واقعا دیگر جنگنده شده بودم.
حسین ملاقاسمی: در مورد این دو هزار تومان بگویم ک در آن زمان احتیاج به 50 تومان احتیاج داشتیم و وضع زندگی ما خوب نبود. کشتیها در دارالفنون انجام میشد. کریم رحیمی یکی از بهترین کشتیگیران ایران بود و میگفتند که 90 درصد او برنده است. گذشت از این پول بزرگ، اهداف و انگیزهای داشت برای قهرمانی. آقا محمود دوست داشت مبارزه کند و اعتماد به نفس عجیبی هم داشت و وقتی روی تشک حاضر میشد 100 درصد باید میبرد. این در درون ایشان بود.
در اولین تیم ملی که برای مسابقات جهانی کشتی فرنگی در سوئد انتخاب شد، محمود ملاقاسمی، علی سعادت و علی غفاری حضور داشتند. این اولین مسابقه جهانی برای فرنگی بود. آقا محمود سه کشتی گرفت و مابقی دو کشتی گرفتند که به خاطر دارم عکسش را در روزنامه به چاپ رسانده بودند و من آن را قیچی کردم. اولین تیم فرنگی بود که رفت سوئد. فقط سه نفر اعزام شدند. محمود ملاقاسمی از آن زمان روز به روز حرکت کرد و بالاخره وارد کشتی آزاد شد.
محمود ملاقاسمی: سال 51 تختی آمد به تیم ما اضافه شد. من، گیوهچی، توفیق، مجتبوی، یعقوبی، زندی و وفادار بودیم. سال 51 حتی وقتی به مسابقات جهانی میرفتیم پولی نمی دادند و ما برای خودمان کشتی میگرفتیم. تختی ما را تشویق میکرد و میگفت به هم احترام و محبت کنید، از اردو بیرون نروید. در آن زمان کشتی 15 دقیقه بود. اول شش دقیقه میگرفتیم دو تا سه دقیقه می گرفتیم و یک سه دقیقه آخر و پوئن هم پنج پوئنه بود. اگر مثل حالا بود حسین هم در بازندهها حداقل سوم میشد. البته خب این قانون در مورد ما این طور بود. ما وقتی میرفتیم روی تشک حالت مبارزه، دوستانه بود نه خصمانه. البته با ترکها این حالت را نداشتیم. وقتی با ترکیه کشتی میگرفتم دستم شکسته بود و فقط او به دنبال این دست شکسته من بود که همین باعث شد ببازم.
محمودملاقاسمی: در سال 1951 با تیم ملی آزاد رفتیم فنلاند. این اولین حضور ایران در مسابقات کشتی آزاد قهرمانی جهان بود. در آنجا من و تختی نقره گرفتیم و یعقوبی و مجتبوی برنز. کفشهای من درب و داغون و پاره بود. هنوز کفش و گرمکن مسابقاتم را نگه داشتهام.
حسین ملاقاسمی: همیشه سردارهای جنگی، زره و شمشیر و کلاهخودها را در موزه نگه میدارند. اتفاقا چقدر خوبه وقتی انسان جوان است همین کفش، گرم کن و حتی دوبنده را نگه داشته باشد. این یک خاطره است برای او. وقتی به یاد یک قهرمان می آید که در جوانی با این کفش مبارزه میکرده، با تماشای آن کفش زندگی میکند.
محمود ملاقاسمی: در سال 1952 اولین مدال تاریخ کشتی در المپیک را گرفتم تختی هم در آنجا نقره گرفت ولی دلم میسوزد. من در مسابقات فنلاند(1951) و هلسینکی(1952) باید اول میشدم ولی نفوذ ترکها خیلی زیاد بود. وهبی امره(رئیس فدراسیون ترکیه) خیلی به من خیانت کرد. او میخواست ترکها اول شوند. من حریف ترکم را زده بودم و برده بودم، ولی آنقدر با رژه کولون فرانسوی که رییس فدراسیون بینالمللی آن زمان آشنا بود که با هم مینشستند و هر کاری که میخواستند انجام میدادند. آنها با هم دوست صمیمی بودند. در آن زمان داوران ما به فکر این بودند که در مسابقه بعدی از آنها دعوت شود و دفاع خاصی از ما نمی کردند.
حسین ملاقاسمی: وهبی امره آن زمان یک بت بود. کولون فرانسوی تحت اختیارش بود و تیمش پنج – شش طلا می گرفت.
محمود ملاقاسمی: در دوره خودمان رهبر نداشتیم از ما دفاع کند. در آن زمان خود ایرانیها ما را قبول نداشتند. وقتی برای اولین بار به مسابقات جهانی 51 رفتیم، 4 مدال گرفتیم و ترکها را بردیم تازه باور کردند که ما در دنیا یک چیزی هستیم و ما را جدی گرفتند.
محمود ملاقاسمی: وقتی ما کشتی میگرفتیم حسین آقا میداند 110 یا 115 نفر شرکت میکردند. کشتی گرفتن در آن زمان خیلی سخت بود. آن موقع نیکخو جدول نویس ما بود. مثلا حسین میآمد و میگفت من اوت نشدم. هر کسی که اعتراض میکرد و میگفت نباختهام را دوباره در آخر جدول میگذاشتند. در یک وزن 110 نفر برای مسابقه میآمدند.
حسین ملاقاسمی: آن موقع مثلا یک هفته 52 کیلوگرم مسابقه بود، هفته بعدی 57 و هفته دیگر 62 کیلوگرم. آقا محمود میآمد 52 و همه را میبرد، بعد در وزن 57 کیلوگرم باز همه را شکست میداد. او در هر وزنی برنده میشد.
محمود ملاقاسمی: یعقوبی و بایرام جانی حریفانم بودند که بردم. بنی هاشمی خیلی قهرمان خوبی بود، همچنین اسماعیل مفرد. حسین فری، کریم رحیمی، کریم خانی، خیلی قهرمانان خوبی بودند. همیشه 52 کیلوییهای ما خوب بودند.
محمود ملاقاسمی: یعقوبی، مجتبوی و گیوه چی رفقای صمیمی ما بودند. الان هم با هم دوست و رفیق هستیم. با یعقوبی خیلی خاطره داریم. در المپیک 52 برای گردش بیرون رفتیم. راهی پیدا کردم تا از دهکده خارج شویم. وقتی برگشتیم صائیم بیک فهمید و توی گوشم زد.
محمود ملاقاسمی: من 16 سال با تختی بودم. من سال 1950 به تیم ملی آمدم، تختی در سال 51. در خیلی مسابقات مانند ژاپن، رم و هلسینکی با هم بودیم.
البته موقعی که در آمریکا بودیم تختی را معاینه کردند و گفتند باید بستری شود و احساس کردند، سرطان دارد. همه ما آمدیم و فقط ایشان ماندند. به من گفتند تو رفیقش هستی و من مجبور شدم در کنارش بمانم.
تختی را عمل کردند. من از محل اقامتم تا نزدیک سازمان ملل پیاده میرفتم تا او را ببینم. راه دور بود. هر وقت پیش او میرفتم اطرافش خیلی شلوغ بود و ایرانی ها به دیدنش میرفتند. او به من محل نمیگذاشت که به تختی گفتم من ملاقاسمیام. تختی گفت تو همیشه پیش من هستی، من الان باید جواب این بچهها را یکی یکی بدهم که به اینجا آمده اند.
پسری بود که گفت باید تختی به خانهمان بیاید. وقتی تختی خوب شد به خانه آنها رفتیم. من 80 دلار پول داشتم داده بودم به تختی. گفتم آقا تختی این 80 دلار رو بده میخواهم یک گرام (گرامافون) بخرم. او گفت من در تهران برایت گرام می خرم. به تختی گفتم من پولم را میخواهم خرید کنم اما او نداد. از این اتفاق ناراحت شدم و اشکم داشت درمیآمد اما او یک دفعه خندید و گفت خانواده آن بچه کوچک هیچ چیز نداشت. من 80 دلار تو را به خانوادهاش دادم، پول خودم را هم به آنها دادم.
محمود ملاقاسمی: در المپیک 52 هلسینکی ، صیاداف از شوروی، حسن گمیچی از ترکیه، آلبانی و سوئیس را بردم. کشتیگیر استرالیایی را ضربه کردم. ژاپن را هم برده بودم. ما سه نفر مانده بودیم(ایران، ژاپن، ترکیه). من وقتی ترکیه را بردم یک پوئن داشتم. ترکیه ژاپن را برد. با هم چهار پوئنه شدیم. بعد ژاپنی من را برد. امتیاز هر سه مان چهار شد، اما او قبلا ضربه فنی اش زیاد بود آمد نفر اول. در واقع هر سه نفر یک باخت داشتیم.
محمود ملاقاسمی: در مسابقات جهانی 51 هلسینکی کشتیگیر سوئد که سال قبل قهرمان جهان شده بود را بردم. روس و آلمان را شکست دادم. در مصاف با حریف ترک هم من دو بر یک برنده بودم، اما داوران امتیاز را به کشتیگیر ترک دادند. از داوران ما هم کسی از حقم دفاع نکرد، چون نگران بودند سال بعد دعوتشان نکنند.
در مسابقات جهانی ژاپن از روی سکوی مسابقه افتادم و بدنم دچار شکستگی شد به همین خاطر دیگر نتوانستم ادامه دهم، اما در سال 1955 به ترکیه رفتم و همه را بردم. در استانبول وقتی من بردم یعقوبی و گیوهچی هم پیروز شدند. وقتی توفیق هم برنده شد تماشاگران ترک هر چه در دست داشتند به روی تشک پرتاب کردند و با پوست میوه ما را می زدند. ما را به زیر سن بردند تا تماشاگران را بیرون کنند و سالن خلوت شود.
شش سال در تیم ملی بودم، اما دیگر بعد از شش سال واقعا نمی توانستم ادامه دهم. بعد آقای ضیایی آمد و گفت مربی شو. وقتی مربی شدم کشتیگیرانی مثل اکبر حیدری، میرمالک و حسین ملاقاسمی را پرورش دادم. مدتی هم داوری میکردم و سرپرست تیم هم بودم.
مربی اول ما آندره بود. او ما را خیلی دوست داشت و افتخار میکرد که من و غفاری شاگردش بودیم. حتی عکسم را با قلم کشید و تابلویش را به من داد. آن عکس معروف تختی که بازوبند پهلوانی به دست دارد هم هنر نقاشی آندره است. او در باشگاه نیروراستی ما را تعلیم میداد و به نوعی پدر کشتی فرنگی ایران بود.
حسین ملاقاسمی: آن زمان مسابقات باشگاهی میگذاشتند. یکی شیلد ترکیه بود مخصوص کشتی آزاد و کاپ فرانسه برای فرنگی که هر باشگاهی سه دوره قهرمان میشد جام را برای همیشه میبرد. در نیرو راستی خیلیها کشتی فرنگی تمرین میکردند و حتی خود تختی هم گهگاهی به تمرینات فرنگی می آمد. سه سال کاپ فرانسه را باشگاه نیروراستی برد و شیلد ترکیه را هم تیم مرحوم سیدرضی خان سه سال برنده شد که در آن تیم تختی، زندی، تاجیک و سید محمد خادم حضور داشتند.
آندره به محمودخان خیلی علاقه داشت و وقتی کشتی میگرفت گاهی وقتها اشک میریخت. در آن زمان که تمرین میکردیم کنار باشگاه نیروراستی یک حمام بود آن موقع وضع ما خوب نبود و هفتهای یکبار هم به حمام نمیرفتیم. در حمام شیر هم میفروختند، اما ما پول شیر خوردن را هم نداشتیم. آن زمان محمودخان در حال رو آمدن بود که آندره پول حمامش را میداد و به آنجا می سپرد که به او شیر هم بدهند. پس از این که من هم تکانی خوردم و احساس کرد که شاید چیزی بشوم از من هم چنین حمایتهایی میکرد. خدا بیامرز خدمتی به کشتی فرنگی کرد که هیچ گاه فراموش نمیشود. او تا آخرین لحظه کنار تیم ایران بود، مخصوصا در بازیهای آسیایی که ما هفت – هشت طلا گرفتیم و من مربی تیم بودم. او در کنار ما حاضر بود و سهم بسیار بزرگی داشت. همه اینها را کنار بگذاریم او یک انسان به تمام معنا بود.
حسین ملاقاسمی: آن موقع صحبت از غیرت بود نه چیز دیگر. آن موقع با 15 دقیقه کشتی قهرمان میشدند. آن زمان سونا نداشتیم و در خزینه دانشکده افسری وزن کم میکردیم. وقتی محمودخان را می دیدم که چطور وزن کم میکند من از ترس میلرزیدم. تشک کشتی و بهداشت نداشتیم. روی برزنت کشتی می گرفتیم که چاله زیاد داشت و با کوچکترین پیچ خوردگی پایت میشکست. آن زمان خبری از ماساژور، روانشناس و تغذیه خوب نبود. آن زمان کشورهایی مثل ترکیه، بلغارستان، شوروی، کشورهای اسکاندیناوی مانند فنلاند و سوئد مدعی بودند. کشورهای اروپای شرقی را هم باید به آنها اضافه کرد. در واقع رقبای زیادی داشتیم، اما دیگر این همه رقیب نداریم. الان دیگر یک ایران مانده است و آذربایجان و روسیه. با این شرایط در آن زمان که هر کشتی 15 دقیقه طول میکشید ایران قهرمان المپیک میشد. از وزن اول تا هشتم همه موفق میشدند که این به خاطر تعصب و غیرتشان بود.
حسین ملاقاسمی: کشتیگیران آن زمان قبل از رسیدن به شهرت وضع مالی خوبی نداشتند. این افراد را نام می برم و شما ببینید که چه کاره بودند و چه کردند و با چه وضعیتی قهرمان میشدند. محمود ملاقاسمی در سبزهمیدان دستفروش بود. توفیق شبها روزنامه کیهان و اطلاعات میفروخت، اما از آنجا به قهرمانی جهان رسید و مهندس شد. تختی هم وضعش خراب بود. او ابتدا کارمند شرکت نفت شد و او را به سمت آبادان و گچساران فرستادند. او پس از این که سرباز شد پیش معروف خانی خودش را نشان داد و از سربازی به سمت قهرمانی حرکت کرد. ناصر گیوهچی نجاری میکرد. خجسته پور که قهرمان جهان و المپیک شد در بازار به همراه ما دستفروشی میکرد و پدرش هم کفش میفروخت. تنها وضع یعقوبی خوب بود که پدرش زمین دار بود. تمام ما که به این افتخارات بزرگ رسیدیم از فقر حرکت کردیم. قهرمانان آن موقع زندگی آن چنانی نداشتند و کشتی مال پایین شهر بود. وضع پایین شهر هم که مشخص است.
البته این روزها غیرت و جوانمردی و تواضع گذشته را کمتر میبینیم. این داستانها را باید برای آقایانی که این روزها با ماشین آخرین سیستم رفت و آمد میکنند تعریف کرد که با دو دقیقه کشتی به نفس نفس میافتند. وظیفه مربیان است که داستانهای قدیم را برای کشتیگیران بگویند و جوانان را روشن کنند. حرف هم میزنیم میگویند شما پیرمردها افکارتان پوسیده شده است و الان دورهی اتم است، اما من می گویم که یک پیرمرد یک کتابخانه است که این کتابخانه پر از کتاب است. بعد از مرگش نیز کتابخانه میسوزد و کتابها به خاک سپرده میشوند. این داستان ما قدیمیهاست.
محمود ملاقاسمی: وقتی ما کشتی میگرفتیم تشکها برزنتی بود و پر از چاله و چوله. وضعیت طوری بود که پشت حریف را نمیتوانستیم به تشک برسانیم و برعکس، برزنت را میگرفتیم و پشتش میچسبانیدم تا بگوییم ضربه شده است. وقتی هم که میخواستیم وزن کم کنیم زیر آفتاب سوزان زیر این برزنتها میرفتیم. یکی هم می آمد لگدمان میکرد تا وزن خود را پایین بیاوریم. وقتی از تشک بیرون میآمدم انگار که خاک ذغال سرم ریختهاند. آن موقع فقط علاقه بود و ایمان و دوست داشتن. آن زمان در امجدیه زیر پلهها میخوابیدیم. آن وضع اردوهایمان بود، اما حالا همه جور وسایل برای کشتیگیران مهیاست. یک بار وزنم زیاد بود می رفتم در تون حمام که بسیار داغ بود مینشستم تا از بدن خشک من آب و عرق سرازیر شود. بدنی که آب نداشت، اما گرمای بسیار زیاد عرق را سرازیر میکرد.
حسین ملاقاسمی: آن موقع بدنسازی وجود نداشت. بدنسازی ما زورخانه بود. گیوه چی، زندی و تختی زیاد زورخانه میرفتند.
حسین ملاقاسمی: آن موقع رییس تربیت بدنی و رییس فدراسیونها بیشتر ارتشی بودند. اولین رییس فدراسیون غیر نظامی که در راس کشتی قرار گرفت، سید محمد خادم بود که قبل از او نیز قرهگوزلو رییس بود. البته آن موقع برادر شاه، شاپور غلامرضا ، رییس کمیته المپیک بود. او آنقدر کم اطلاع بود که وقتی از ابراهیم جوادی که چهار طلای جهان داشت تجلیل میکرد به او گفت که "شما کشتیگیر هستی؟" یا در مراسم قبل از المپیک 1960 رم سیف پور را مهدی زاده صدا میزد و حتی قهرمانان بزرگ ایران را نمیشناخت.
محمود ملاقاسمی: با تختی به نیویورک رفته بودیم. او به محله فقیرنشین آنجا رفت و میگفت چرا به این آدمها نمیرسند. او حتی از دیدن فقر مردم آمریکایی هم ناراحت میشد و یا از ایتالیا با ترن به آلمان رفتیم و وقتی انسان کوری را دید میگفت چرا در اینجا او را معالجه نمیکنند؟ منظور من این است که حتی نسبت به انسانهای خارجی هم محبت داشت و دلسوزی میکرد. او بخشی از حقوق دائمیاش را به مردم میبخشید.
حسین ملاقاسمی: تختی اخلاق به خصوصی داشت. یکی از ویژگیهای خوب او این بود که در مقابل مقام و ثروت هیچ گاه تسلیم نشد. به اوج که رسید خود را گم نکرد. سالها کاپیتان تیم بود، اما این طور نبود که بخواهد به دیگران امر و نهی کند. او دنیایی برای خودش داشت که خارج از مادیات بود. بیخودی کسی اسمی نمیشود. تختی به خاطر خصوصیات اخلاقی که داشت توی دهانها افتاد. مردم همه انسانها را زیر ذره بین دارند و نسبت به افراد شاخص حساس هستند. حتی اگر بلند سرفه کنی چهار تا روی آن میگذارند و پخش میکنند. تختی هر چه بالا آمد تواضعش را بیشتر کرد و رفتار و کردارش را در جامعه زیباتر ساخت. در آن زمان وقتی تختی وارد جبهه ملی شد اسمیتر شد. البته ما مردم ایران طوری هستیم که اگر او زنده بود شاید به این محبوبیت نمیرسید. افراد بزرگ ما تا وقتی هستند شاید به اندازه لیاقتشان به آنها پرداخته نشود. وقتی آنها از دنیا میروند تازه قصه آنها نوشته میشود.
محمود ملاقاسمی: بعد از المپیک 1952 با تختی به آلمان رفتیم. آلمان آن زمان یک ویرانه بود(پس از جنگ جهانی دوم). به آنجا دعوت شده بودیم تا با خانوادهها و جوانان آلمانی کشتی بگیریم. هر کدام از حریفان، ما را به خانه خود بردند. هیچ وقت یادم نمیرود. صبح که آمدیم تختی گفت " بچهها ما نان و نمک اینها را خوردهایم. اینجا هم نه عکاس هست، نه مدال و نه قهرمانی. اینها به ما محبت کردهاند، شما هم محبت کنید و یک خاک بکنید و سفت و سخت کشتی نگیرید. بگذارید اینها هم روحیه پیدا کنند."
ما رفتیم و همین کار را کردیم. اسم یکی از بچهها را نمیخواهم بیاورم. رفت همان اول حریف آلمانی را به زمین زد که تختی ناراحت شد و به او گفت "آفرین! تو حق شناس هستی" تختی از آلمان تا تهران دیگر با او حرف نزد. تختی بیشتر از یک کشتیگیر بود و از همه بچهها مراقبت میکرد.
محمود ملاقاسمی: پس از این که کشتی را کنار گذاشتم یک مغازه خریدم و بچههایم را به خارج فرستادم تا درس تکمیلی بخوانند. اول پسر بزرگم، حسین را فرستادم دانشگاه و بعد به او گفتم که حمید را هم به آنجا ببرد. سپس دخترم را نیز برای تحصیل فرستادم که الان دخترم به مهرهای در آمریکا تبدیل شده است و با سازمان فضایی آمریکا (ناسا) کار میکند. من خیلی زحمت کشیدم تا از دستفروشی به اینجا برسم. مادرم مشوقم بود. یک بار که قهرمان شدم دیدم مادرم گریه میکند. به او گفتم چرا گریه میکنی؟ او گفت "من ماندهام تو چطور احمد وفادار (ملیپوش سنگین وزن) را زمین زدهای و اول شدهای؟" که من به او گفتم "مادرجان من وزن اول هستم و او وزن آخر. ما با هم کشتی نمیگیریم"
نبش سبزه میدان مغازه داشتم، اما چیز زیادی برای فروش نداشتم. کمکم مغازه راه افتاد و برخیها کمک کردند. البته من هم اهل هیچ چیز نبودم و فقط به بچهها و خانوادهام فکر میکردم. این طور بود که خدا هم به من مرحمت کرد. اوایل نایلون میخریدم و میفروختم و بعدها که وضعم بهتر شد یک مغازه دیگر هم خریدم. آن اوایل که دستفروشی میکردم بعد از ظهرها به پارکشهر میرفتم و کمربند سربازان را سوراخ میکردم. خسته هم که میشدم بشکههایی در آنجا بود که در آنجا میخوابیدم. من اینطوری خودم را بالا آوردم، مغازه خریدم و وضعم بهتر شد. ایمان من همیشه به خدا بود.
حسین ملاقاسمی: از جوایزی که به محمود خان دادند با پنج هزار تومان، آن مغازه را خرید. البته مغز او در بیزینس خیلی خوب کار میکرد. مادر محمود خان زن بسیار خوبی بود که البته او هم اولاد بسیار خوبی داشت. مهری خانم، همسر محمودخان واقعا یک مدیر بود که توانست فرزندان خوبی تربیت کند.
محمود ملاقاسمی: به خاطر برخی تمرینات غیر علمی گذشته و وزن کم کردنهای زیاد، حالا دچار مشکل شده ام. من هفت دفعه زیر عمل رفتم، پنج مهره گردن و هفت مهره کمرم را جراحی کردم. حتی یک پایم کار نمیکرد و دیگر نمی توانستم کفش بپوشم. بچههایم من را به آمریکا بردند و عمل کردم. بچهها آنقدر من را بردند و آوردند که دیگر خودشان دکتر شدند. یکی از بچههایم هفت ساعت از اورلاندو میآمد بیمارستان تا مواظب من باشد. واقعا بچههایم خیلی منت سرم دارند. اگر بچههایم به من نرسیده بودند الان دیگر معلوم نبود وضع سلامتیام چطور باشد.
حسین ملاقاسمی: چهار سال پیش، دخترم به من گفت بیا دکتر برویم که من به او پاسخ دادم من مهره سالم در بدنم ندارم و اگر الان در این سن سرپا هستم به خاطر ورزش، نرمشها و آب درمانی است که در این سالها مرتب انجام دادهام. من را هر طور که شده به دکتر بردند و MRI گرفتند. پروفسوری آمد که دائم راه می رفت و من را نگاه میکرد. او گفت "ماندهام که چطور فلج نشدهای" به دخترم گفت که "یک مهره سالم از گردن تا کمر در بدنش ندارد یا جفت است و یا کج. او گفت که عضلات قوی کمر که نتیجه سالها ورزش و ادامه دادن به آن است باعث شده تو فلج نشوی و اگر الان نرمشها و راه رفتن در آب را کنار بگذارد فلج میشود. "
آن موقع ما اصول درست تمرین کردن را نمی دانستیم. همین محمودخان در باشگاه نیروراستی از انتها تا ابتدای سالن روی گردن پشتک میزد و جلو میآمد. ما چه می دانستیم که این کارها غیر اصولی است. با گردن روی پل میرفت و هالتر میزد یا ما روی سینهاش مینشستیم و با گردن حرکت انجام میداد. چند سال قبل بارها به داییام گفتم که ورزش را رها نکن، چرا که گرفتار میشوی، اما او گوش نداد و حالا اذیت میشود. اگر عکس او را نگاه کنید کشتیگیر وزن هفتم ما گردن محمودخان را ندارد که این نشان میدهد چقدر در آن زمان فشار میآورد.
محمود ملاقاسمی: وقتی من را عمل کردند پیش دکتر رفتم و وقتی او دید من راه می روم تعجب کرد و گفت "تو الان باید روی ویلچر نشسته باشی نه این که راه بروی. من امیدی نداشتم که خوب شوی. "
حسین ملاقاسمی: در قدیم مدتی مد شده بود که ورزشکاران وارد سینما میشدند. اولین فوتبالیستی که وارد سینما شد عزیز اصلی بود. او فیلم "ضربت" را با بیک ایمان وردی بازی کرد. در آن زمان کارگردانی به نام "ساموئل خاچیکیان"عاشق قهرمانان بود. او از بهترین کارگردانهای ایران در آن زمان بود. او اول عزیز اصلی را وارد سینما کرد. یک فیلم هم محراب شاهرخی بازی کرد. همایون بهزادی هم با فیلم "سرطلایی" وارد سینما شد. بعد دنبال علی پروین رفتند که فیلم او هم موفق نبود.
در بین کشتیگیران "فردین" استعداد این کار را داشت. او صدای خوبی هم داشت و آواز هم میخواند. سال 1957 که مسابقات ترکیه بودیم در جشن آخر مسابقات گفتند که از هر کشور یک نفر بخواند. تختی به فردین گفت که "برو بخوان" او نیز آمادگی این کار را داشت و عاشق خواندن و فیلم بازی کردن بود. فردین توسط ناصر ملک مطیعی به سینما کشیده شد و اولین فیلمش "چشمه آب حیات" با ایرج قادری بود. بر خلاف سایرین، فردین در بین ورزشکاران، بازیگر سرشناسی شد. پس از آن یک کارگردان آمریکایی میخواست زندگی امامعلی حبیبی را فیلم کند، اما در اوایل کار آن را رها کرد. در ادامه ساموئل خاچیکیان کار را در دست گرفت که نام آن فیلم "ببر مازندران" بود. همه شخصیتهای آن فیلم قهرمانان بودند. "حبیب بلور" شد "مربی حبیبی" من و حسین پور هم در آن فیلم بازی کردیم. البته اکثر ورزشکاران به جز فردین در سینما ناموفق بودند. مصطفی تاجیک هم در دورهای وارد سینما شد و با فیلم "تونل" روی صحنه رفت، اما فیلمش فروش نرفت. پس از آن بقیه ورزشکاران میخواستند فردین شوند که بعضیها موفق شدند و بعضیها نشدند. البته هیچ کس موفقیت فردین را به دست نیاورد.
محمود ملاقاسمی: از المپیک که برگشتیم به قلعهمرغی آمدیم. آن موقع فرودگاه مهرآباد نبود. جیپ به فرودگاه آورده بودند و ما قهرمانان را در هر کدام از این جیپها قرار داده بودند. در چپ و راست خیابان انقلاب فعلی مردم ایستاده بودند و اینhttp://new.isna.ir:1001/darvak.ui/img/ico/add-image.png جیپها به فاصله سه متر سه متر حرکت میکردند. ما وقتی در خیابان راه میرفتیم مردم میآمدند و پشت ما راه می رفتند تا ما را ببینند. ما خودمان خجالت میکشیدیم، اما نمیدانم چرا الان مردم قهرمانان جدید را زیاد نمیشناسند. در گذشته اینقدر بها میدادند، اما الان قهرمانی عقب رفته است. آن موقع وقتی من را به یک مجلس دعوت میکردند همه دور ما قهرمانان جمع میشدند، اما نمیدانم چرا الان طوری شده که حتی من قهرمانان را نمیشناسم.
حسین ملاقاسمی: الان قهرمانان خیلی از رشتهها هستند که خیلی از مردم آنها را نمیشناسند. البته جمعیت زیاد شده و رشتهها هم متعدد شدهاند، اما در آن زمان ورزشی وجود نداشت و فقط کشتی بود. حتی آن اوایل مردم به فوتبال هم توجهی نداشتند، اما الان فوتبال آمده و تمام ورزشها را تحت تاثیر قرار داده است. البته این موضوع فقط مربوط به ورزش ایران نیست و فوتبال در کل جهان رشتهها را تحت تاثیر قرار داده است.
انتهای پیام
نظرات