به گزارش ایسنا، امروز ۱۰ آبان پنجاه و نهمین سالروز تاسیس دانشگاه صنعتی شریف یا همان دانشگاه صنعتی آریامهر در سال ۱۳۴۴ است.
در پی اختلافها و تسویه حسابهای داخلی سازمان منافقین (مجاهدین خلق) رحمان افراخته با اسم سازمانی وحید افراخته در تاریخ ۱۵ اردیبهشت ۱۳۵۴، سید مجید شریف واقفی مسوول شاخه اسلامی این سازمان را با همکاری دوستانش در سازمان به طرز فجیعی به قتل رساند و برای پاک کردن آثار جنایتش، پیکر سید مجید را به حاشیه تهران برد و همراه با پسماندها و زبالهها آتش زد.
این جنایت شرمآور از یاد نیروهای انقلاب و دانشجویان این دانشگاه نرفت. مسوولان وقت دانشگاهی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی برای حفظ یاد و خاطره سید مجید شریف واقفی نام دانشگاه آریامهر را که سید مجید سالها در آن درس خوانده و فارغالتحصیل شده بود در قالب یک نظرسنجی به «دانشگاه صنعتی شریف» تغییر دادند.
مقامات شهری نیز نام چند خیابان در شهرهای اصفهان، سمنان و نطنز محل تولد و سکونت خانوادگی او را «سید مجید شریف واقفی» گذاشتند.
این پرسش در ذهن است که با وجودی که سید مجید عضو رسمی سازمانی بود که تا این لحظه بیش از ۱۷۰۰۰ نفر از مقامات لشکری و کشوری و مردم عامی کشورمان را در داخل و خارج از ایران و حتی پشت جبهههای دوران ۸ ساله دفاع مقدس به شهادت رسانده است، چرا دانشگاه صنعتی آریامهر به اسم او نامگذاری شد؟
رحمان افراخته مشهور به وحید افراخته، جوان ۲۵ ساله ای که مسؤول بخش مارکسیست سازمان مجاهدین خلق یا همان سازمان منافقین، بود. او در پی تغییر نگرش سازمان از اسلام به مارکسیست و به دنبال اختلافها و تسویه حسابهای داخلی، سید مجید شریف واقفی دیگر رهبر سازمان مجاهدین خلق را که گرایشهای اسلامی داشت و درصدد ایجاد شاخه اسلامی سازمان بود در تاریخ ۱۵ اردیبهشت ۱۳۵۴ به طرز فجیعی به قتل رساند و برای رد گم کردن، جسدش را آتش زد و در محل دفن زبالهها در حاشیه شهر انداخت، اما بعد از دستگیری به همراه محسن سید خاموشی، همدست سازمانیاش، جسد سید مجید شریف از سوی ساواک شناسایی و به پزشکی قانونی منتقل شد.
تاسیس دانشگاه
پهلویِ پسر به دکتر محمدعلی مجتهدی دستور داد تا با هدف تربیت و تأمین بخشی از نیروی متخصص داخلی در سطوح عالی علمی، دانشگاه صنعتی آریامهر را تاسیس کند. فرمان او دو بخش داشت. بخش اول فرمانش تاکید بر تربیت متخصصانی با آگاهی وسیع علمی و کاردان و خبره فنی مورد نیاز در صنایع سنگین ایران بود و بخش دوم، تبدیل دانشگاه به یکی از موسسات پیشرو جهان از طریق تحقیق در زمینههای علمی و فنی .
محمدرضا پهلوی افراد مختلفی را برای افزایش دانش و مهارت دستچین کرد و به دانشگاههای آمریکا فرستاد تا با همکاری دانشگاههای هاروارد، جرجتاون و کلمبیا، دانشگاههای جدید و تخصصی در ایران بسازد.
او یک سال قبل از صادر کردن حکم مجتهدی در سال ۱۳۴۳ او را به دفترش خواست و به او دو پیشنهاد داد. پیشنهاد اول شامل تأسیس دانشگاهی جدید برای توسعه علوم و مهندسی در ایران همگام با موسسات پیشروی جهان برای کمک به صنعتی کردن ایران و پیشنهاد دوم نظارت بر دانشجویان ایرانی در اروپا بود که البته دکتر مجتهدی گزینه اول را انتخاب کرد.
محمدعلی مجتهدی چند سال قبل از مرگ در مصاحبهای، دلیل تصمیمش را اینگونه روشن کرد: «این تصمیم را به خاطر اعتقاد به این گرفتم که نمیخواستم فرصت ایجاد دانشگاهی که ایرانیان مستعد بتوانند آموزش ببینند، اعتماد به نفس و انضباط کسب کنند و شهروندان برجستهای شوند که کشور را در آینده توسعه دهند از دست بدهم.»
ساختار دانشگاه
دانشگاه صنعتی آریامهر در ۱۰ آبان ۱۳۴۴ افتتاح شد. این دانشگاه با استخدام حدود ۵۰ عضو هیات علمی، در اولین دوره پذیرش دانشجو در مهر ۱۳۴۵ حدود ۴۰۰ دانشجو در رشتههای مهندسی برق، مهندسی مکانیک، مهندسی شیمی و مهندسی متالورژی پذیرش کرد.
یک سال بعد در سال ۱۳۴۶ دانشکدههای فیزیک، علوم ریاضی و مدیریت صنعتی و اقتصاد مهندسی و سه سال بعد در سال ۱۳۴۹ دانشکده شیمی دانشگاه تأسیس شد.
«دانشکده مدیریت صنعتی و اقتصاد مهندسی» در سال ۱۳۴۸ در سطح کارشناسی دانشجو پذیرفت و به «دانشکده مهندسی صنایع» تغییر نام داد.
«دانشکده مهندسی سازه» نیز در سال ۱۳۵۰ تأسیس شد.
نام دانشگاه صنعتی آریامهر در نخستین ماههای پس از پیروزی انقلاب اسلامی از طریق یک «نظرسنجی» تغییر کرد.
سید مجید؟
حاصل ازدواج سید حبیبالله و سیده بتول در مهر ۱۳۲۷ در نطنز متولد شد و نامش را مجید گذاشتند. مجید چهارمین فرزند خانواده بود.
سید حبیبالله کارمند اداره فرهنگ و هنر نطنز بود که ۱۲ روز بعد از به دنیا آمدن مجید به اصفهان منتقل شد و در هنرستان هنرهای زیبای اصفهان در حرفه زریبافی مشغول به کار شد.
سید مجید قبل از رفتن به مدرسه خواندن و نوشتن زبان فارسی و خواندن قرآن را از مادرش در خانه آموخت. تیزهوشی مجید باعث شد او مدرسه را از کلاس دوم ابتدایی آغاز کرد.
زمان ثبتنام مجید در مدرسه، پدرش از مدیر و ناظم دبستان «پرورش» دعوت کرد تا برای استعدادیابی پسرش به منزل او بروند. آنان هم قبول کردند و بعد از انجام تستهای مختلف، سید مجید را از نظر نوشتن فارسی و روخوانی قرآن امتحان کردند و با توجه به قوانین مدرسه، مجوز درس خواندن سید مجید از کلاس دوم را صادر کردند.
سید مجید دوره دوم مدرسه را در دبیرستان «صائب» اصفهان خواند و با معدل ۱۹.۹۷ در رشته ریاضی «دیپلم» گرفت. او همواره جزو شاگردان ممتاز مدرسه بود و در پایان تحصیلات در مسابقات معلومات عمومی کشور شرکت کرد و سوم شد.
پدر و مادر سید مجید خانوادهای بودند که با برگزاری جلسات قرآنی در منزل، دوستان پسرشان را به این جلسات دعوت میکردند. مجید در دوره دبیرستان در فعالیتهای دینی و انجمن اسلامی مدرسه فعال بود و در کنار خواندن قرآن بر خواندن دعاهای مفاتیحالجنان مسلط بود همچنین به دلیل صدای زیبا، اذان هم میگفت.
او علاوه بر فعالیت در انجمن اسلامی، در کتابخانه دبیرستان صائب هم کار میکرد و به دانشآموزان کتاب قرض میداد. همین مسئله موجب مطالعه کتابهای غیردرسی و آشنایی بیشتر سید مجید با امور سیاسی روز شد.
سید مجید در سال ۱۳۴۵ در آزمون سه دانشکده فنی دانشگاه تهران، دانشگاه صنعتی آریامهر و دانشکده نفت دانشگاه آبادان شرکت کرد و در هر سه دانشگاه، رتبه اول و دوم را به دست آورد.
تمایل او به درس خواندن در دانشکده نفت آبادان به عنوان دانشآموز رتبه یک، بود اما به دلیل رد شدن در مصاحبه شفاهی از رفتن به این دانشگاه باز ماند.
مجید با رد شدن در آزمون شفاهی دانشکده نفت دانشگاه آبادان به دانشگاه صنعتی آریامهر رفت و بعد از چهار سال درس خواندن و کسب نمرات بالا در تیر ۱۳۴۹ در رشته مهندسی برق از این دانشگاه فارغالتحصیل شد.
او در دوره دانشجوی به دلیل ممتاز بودن مورد تقدیر اسدالله علم نخستوزیر و وزیر دربار پهلوی و محمد باهری معاون وزارت دربار قرار گرفت.
مجید سیاسی
سید مجید بعد از پذیرفته شدن در دانشگاه صنعتی آریامهر بر حجم فعالیتهای سیاسی و مذهبیش افزود.
سید مجید از شخصیتهای برجسته سیاسی و دانشگاهی از جمله دکتر علی شریعتی برای افتتاح کتابخانه دانشگاه تهران دعوت کرد و در تاسیس فروشگاه تعاونی دانشگاه، برگزاری گردشهای ورزشی، علمی – دانشجویی و برپایی جلسات مباحثه و ارشاد دانشجویان نقش موثری داشت.
فرار از خدمت نظام
او در تیر ۱۳۴۹ در رشته مهندسی برق فارغالتحصیل شد و به خدمت سربازی رفت. بعد از انجام دوره آموزشی و گذشت چند ماه از آغاز خدمت در سال ۱۳۵۰ به اداره برق منطقه فارابی تهران منتقل شد اما از به دلیل شرایطی که در این اداره برایش به وجود آمد از ادامه خدمت فرار کرد چون به عنوان نیروی سازمان مجاهدین خلق در ساواک دارای پرونده فعال بود.
ماجرا از این قرار بود که سید مجید بعد از ورود به دانشگاه تهران و تاسیس انجمن اسلامی این دانشگاه به جمع دانشجویان عضو سازمان مجاهدین خلق پیوست تا بتواند راحتتر علیه رژیم شاه مبارزه کند. این پیوستن البته با ارتقاء در سلسله مراتب سازمانی همراه شد.
سید مجید مدتی، بعد خود به یکی از سمپادها و رهبران میانی سازمان مجاهدین تبدیل شد. او همچنین در اعتصاب کارکنان شرکت واحد اتوبوسرانی تهران و حومه نقش اصلی داشت. همچنین در اعتراضات عمومی علیه شرکت هواپیمایی اسرائیلی ال عال در سال ۱۳۴۸ شرکت داشت و موجب باز شدن پای دانشگاه صنعتی آریامهر و سایر دانشجویانش به این غائله شد و صد البته این اتفاق موجب ناخرسندی موسسان حکومتی دانشگاه شد و رفته رفته موجب توجه و حساسیت سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک) شد.
فرار از بیخ گوش ساواک
چند ماه از شروع کار سید مجید در اداره برق فارابی نگذشته بود که یکی از خانههای تیمی سازمان مجاهدین خلق توسط ماموران ساواک شناسایی شد. این اتفاق موجب لو رفتن نام سید مجید و جستجوی شدید ماموران ساواک شد. البته ساواک هیچ عکسی از چهره او نداشت و عملا چهره او را نمیشناخت.
مدتی همه چیز آرام بود تا اینکه ماموران ساواک از محل کار سید مجید در اداره برق خیابان فارابی مطلع شدند. از خوششانسی سید مجید رییس اداره برق مرخصی بود و سید مجید به جای رییس در اتاق او نشسته بود. ماموران ساواک بعد از ورود به اداره به اتاق رییس هدایت شدند و به دلیل نداشتن تصویر سید مجید، او را نشناختند و با او به تصور اینکه با رییس اداره صحبت میکنند، طرح مسئله کردند و خواستار بازداشت سید مجید شدند.
با رفتن ماموران از اداره برق فارابی، سید مجید به سرعت از محل کارش خارج شد و برای نجات جان دوستانش در دانشگاه به آنجا رفت چرا که احتمال داد اسامی آنها نیز افشا شده باشد.
ازدواج
سید مجید در اوایل دهه ۱۳۵۰ با لیلا زمردیان دختر عباسعلی و نرگس و خواهر کوچکتر یکی از دوستان مارکسیستش که در دانشگاه با او آشنا شده بود و یک سال از خودش کوچکتر بود، ازدواج کرد.
به گفته سیده مریم و سید مرتضی شریف واقفی خواهر و برادر سید مجید، آنها بیاطلاع از ازدواج برادرشان و عضویت همسرش در سازمان مجاهدین خلق بودند.
خواهرش گفت: «ما درباره ازدواج مجید خبر نداشیم اما یک نفر از سازمان به ما گفت «گوش به شایعات ندهید.»
سید مرتضی هم گفت: «ما در این باره نتوانستیم اطلاعات دقیقی به دست بیاوریم، اما شاید آنهایی که در تشکیلات آن زمان فعالیت میکردند و جزو رهبران آن تشکیلات بودند، اطلاع دقیقتری داشتند.
اگر ازدواجی بود به صورت تیمی و تشکیلاتی بود.»
حساسیت ساواک
سازمان مجاهدین خلق در تاریخ ۱۵ شهریور ۱۳۴۴ به رهبری محمد حنیفنژاد، سعید محسن و علیاصغر بدیعزادگان با هدف مبارزه با رژیم پهلوی شرکت گرفت.
بنیانگذاران این سازمان بعد از ۶ سال تدوین دیدگاه اسلام مترقی، تربیت کادرهای مختلف و مدون کردن استراتژی خود برای سرنگونی سلطنت، به این نتیجه رسیدند دوران کارهای رفرمیستی گذشته و تنها راه مبارزه، اقدام مسلحانه است.
حساسیت ساواک به سران سازمان مجاهدین خلق پس از بمبگذاری اعضای سازمان در کارخانه صنایع الکترونیکی تهران و ربودن یک فروند هواپیمای ایران ایر به شدت افزایش یافت.
در شهریور ۱۳۵۰ و در آستانهٔ برگزاری جشنهای ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی با یورش گسترده گروههای ضربت ساواک بیش از ۹۰ درصد اعضاء و ۱۰۰ درصد مرکزیت سازمان مجاهدین خلق ایران دستگیر شدند. به این ترتیب هسته اولیه سازمان و بسیاری از کادرهای اصلی آن دستگیر و اعدام شدند.
بعد از آن مدیریت سازمان در اختیار سید مجید شریف واقفی رهبر جناح مذهبی، محمدتقی شهرام رهبر جناح سیاسی و بهرام آرام رهبر جناح نظامی قرار گرفت.
نقشه حذف
بر اساس اعترافات وحید افراخته در دادگاه، لیلا زمردیان قبل از شهریور ۱۳۵۰ از طریق پوران بازرگان و زری عاملی با مجاهدین تماس برقرار کرد. او مدتی مسلح به تفنگ با کالیبر ۶.۳۵ بود اما بعدا اسلحهاش توسط سازمان گرفته شد.
مشروح اعترافات وحید افراخته به این شرح است: «مخفی شدن او زمانی بود که رضا رضائی مخفی شده بود و در منزل منیره اشرفزاده سکونت داشت و بیرون نمیآمد.
رضا به بهرامِ آرام گفته بود که احتیاج به زن دارد و آرام، لیلا زمردیان را به همین منظور به این منزل آورده و او را مخفی کرده بود. او رضا را پذیرفت و به اصطلاح زن او شد.
لیلا که فردی است مغرور و جاهطلب، با استفاده از حربههای زنانه در این مدت اطلاعات زیادی نسبت به مسائل گروهی و تشکیلاتی به دست آورد. ماموریت نوشتن اطلاعات و عکسبرداری از آنها به وسیله مینوکس به او سپرده شد. پس از مدتی به همراه شریف واقفی به کارگری فرستاده شد و شریف واقفی که شروع به جمعآوری افراد مذهبی به طور پنهانی کرده بود، این مساله را با لیلا زمردیان در میان گذاشت.
لیلا وحشت کرده بود و با نوشتن نامهای جریان را به اطلاع گروه رساند سپس به گروه پیوست و تحت مسؤولیت دختری به نام N قرار گرفت و N تحت مسؤولیت شهرام قرار داشت. البته معلوم نیست لیلا این دختر را به چه نام میشناسد ولی به شدت از او ناراضی بود و میگفت: «من نمیخواهم تحت مسؤولیت تو باشم.»
لیلا زمردیان در پایان توسط مامورین عملیاتی کمیته مشترک ضد خرابکاری که به منظور شناسایی و دستگیری اعضای گروههای تروریستی مشغول به کار بودند، کشته شد.
مامورانِ خیابان ری به هنگام گشت در حوالی میدان شاه به یک زن چادری جوان ظنین شده و چون قصد تعیین هویت او را داشتند. وی با استفاده از ازدحام جمعیت و ترافیک سنگین فرار کرد و به اخطارهای ماموران توجهی نکرد و علاوه بر آن تظاهر به داشتن اسلحه کرد.
او در کوچه شترداران از ناحیه لگن خاصره و پا مورد اصابت گلوله قرار گرفت و چون از فرار ناامید شده بود با جویدن قرص سمی سیانور خودکشی کرد و در راه رسیدن به بیمارستان فوت کرد.
در بازرسی بدنی از او یک قطعه کارت شرکت لرد الکترونیک با مشخصات صدیقه خلقی، ملحق به عکس لیلا زمردیان، یک یادداشت حاوی تعدای قرار ملاقات گروهی، یک نشانی منزل، یک عدد قرص سمی، مبلغ ۲۶ هزار و ۹۰۰ ریال وجه نقد، سه حلقه انگشتری، یک رشته گردنبند و یک عدد ساعت اراتور زنانه مستعمل متعلق به گروه، نزد او بود.»
همسر جاسوس
مرکزیت سازمان مجاهدین خلق در اسفند ۱۳۵۳ از طریق لیلا (صدیقه) زمردیان که رابط سید مجید با سازمان بود، متوجه شد که او که بهدلیل مخالفت با تغییر ایدئولوژی از سازمان تصفیه شده بود، مسلح است. لیلا در متنی مکتوب اعتراف کرد که از آذر ۱۳۵۳ در جریان مسلح بودن شوهرش بود اما به سازمان گزارش نداده بود.
مرتضی صمدیهلباف از دیگر اعضای بریده از سازمان یکی، دو بار به وحید افراخته گفته بود که دیگر بهدلایل اعتقادی نمیخواهد با سازمان کار کند. این مسئله نیز شائبه ارتباط منظم مخالفان را برای هسته مرکزی سازمان تقویت کرد و بنابراین تصمیم به مذاکره اولیه با مخالفان گرفتند.
در چند تماس که در فروردین ۱۳۵۴ بین وحید افراخته، به نمایندگی از سازمان با سید مجید و مرتضی گرفته شد، آنان صریحا گفتند که «دیگر نمیخواهند با سازمان کار کنند و تصمیم به جدایی دارند.» سازمان نیز توصیه کرد: «شریفواقفی، صمدیهلباف و سعید شاهسوندی تصفیه فیزیکی کنند» بعد از عملیات ترور نیز با سیفالله کاظمیان، سمپات صمدیه و انباردار آنان تماس گرفته شود که «انبارک» را تخلیه کنند و تحویل دهند.
قتل هولناک
طبق قراری که از طریق لیلا زمردیان به شریفواقفی ابلاغ شد، وحید افراخته و او در ساعت چهار بعدازظهر روز ۱۶ اردیبهشت ۱۳۵۴ در سهراه بوذرجمهری نو (۱۵ خرداد شرقی)، باید یکدیگر را میدیدند. قبلا محسن سید خاموشی و حسین سیاهکلاه در یکی از کوچههای خیابان ادیبالممالک مستقر شده بودند و در انتظار ورود شریفواقفی بودند. قرار بود علامت آن را منیژه اشرفزاده کرمانی بدهد. طبق برنامه، لیلا بیآنکه از جریان ترور مطلع باشد، سید مجید را تا محل ملاقاتش با وحید همراهی کرد و جدا شد.
قرار بود در این ملاقات آخرین حرفها زده شود و وحید بهلحاظ تاکتیکی برای انحراف اذهان، موافقت سازمان را به سید مجید شریفواقفی اعلام کند.
محسن سیدخاموشی، از عوامل اصلی ترور شریفواقفی، در دادگاه اعترافات وحشتناکی کرد.
او در حضور والدین سید مجید در دادگاه محاکمه که پوشش تلویزیونی هم داده شده بود، گفت: «در محل قرار، علی و بعد حیدر و حسن هم آمدند. ماشین قهوهای را هم با خود آورده بودند... د. وسایل ضروری از جمله کلرات، بنزین، برزنت، ابر، نایلون، هر کدام یک دست لباس اضافی برای خود آورده بودیم، میخ پنجری و لُنگ را داخل ماشین گذاشتم و صندوق عقب را مرتب کردیم.
اول یک ورقه نایلون زیر انداختیم. بعد برزنت را روی آن کشیدیم، بعدا ابر را روی برزنت کشیدیم. حدود سه کیلو کلرات در بستههای یک کیلویی در داخل ماشین گذاشتیم. یک پیت هم خریدیم و آن را پر از آب کرده داخل ماشین گذاشتیم. طرح بدین شکل بود که روبهروی کوچه ادیب الممالک یک همشیره بایستد، بعد وقتی سید مجید شریفواقفی وارد کوچه شد، همشیره برود و عباس وارد کوچه شود و سید مجید را بکشد، بعد جسد را دو نفری (عباس و حیدر) با هم حمل کنند، در صندوق عقب بگذارند و بعد سوار شده بروند.
... حیدر سر قرار سید مجید شریفواقفی رفت. من و عباس هم ماشین قهوهای را به کوچهای برده نمرهها را باز کرده و نمرههای جعلی را پشت شیشههای آن گذاشتیم و به محل عمل رفتیم؛ ماشین را دم کوچه باریک گذاشتیم و ایستادیم.
چند لحظه بعد، علی با ناراحتی آمد و گفت: «همشیره سر قرار خود نیامده چه کار کنیم؟» عباس هم گفت: «مهم نیست؛ من طوری میایستم که نیمی از کوچه را ببینم.»
ما ایستاده بودیم که دیدیم همشیره با چادر آمد و روبهروی کوچه ایستاد. حدود یک ربع گذشت که همشیره رفت. عباس از من خداحافظی کرد و داخل کوچه شد. لحظهای بعد صدای شلیک گلوله بلند شد. من لنگ را برداشته و داخل کوچه شدم که دیدم سید مجید شریفواقفی با صورت روی زمین افتاده. لنگ را روی صورت او گذاشتم و برگشتم؛ ماشین را روشن کرده دستمالی، تر کردم. وقتی عباس و حیدر جسد را داخل ماشین گذاشتند، من خونهای روی سپر را پاک کردم و با هم سوار شدیم و رفتیم.
عباس از جلو یک تیر به صورت او شلیک کرد و حیدر هم یک تیر به پشت سرش شلیک کرد بعد دو نفری جسد را داخل ماشین آوردند. چند زن از دیدن صحنه داد و فریاد کردند که حیدر سر آنها داد کشید: «ما پلیسیم، دور شوید. کسی که کشته شد خرابکار بود.»
ازطریق کوچه آب منگل و شهباز رفته و از آنجا به خیابان عارف، نزدیک میدان خراسان رفتیم. حیدر پیاده شد و من و عباس وارد جاده مسگرآباد شدیم. همان موقع که سید مجید شریفواقفی روی زمین افتاده بود، اسلحهاش را از کمرش برمیدارند، همان اسلحهای که از انبار تخلیه کردند ولی نارنجکش را برنمیدارند و نارنجک از کمرش میافتد و عباس و حیدر نفهمیده بودند در نتیجه نارنجک در کوچه ماند. من و عباس در جاده مسگرآباد، همان جایی که وحید افراخته علامت داده بود، رفتیم ولی جایی برای سوزاندن جسد نبود زیرا همان لحظهای که ماشین را پارک کردیم، یک گله گوسفند و چند مرد نزدیک ما شدند.
در هر صورت ما از منطقه دور شدیم و در امتداد جاده قدیم پیش رفتیم. بالاخره جایی یافتیم در ۱۸کیلومتری جاده مسگرآباد که چالههای زیادی داشت. بعد از مدتی معطلی، بالاخره جسد را از ماشین پایین انداختیم و کلرات را روی جسد ریختیم، مخصوصا روی صورتش، بعد بنزین ریختیم، بعد دستهای خود را و ماشین را تمیز کردیم؛ بعد مقداری هم بنزین روی دست و پای عباس ریخته شد.
در همان حال فندک را زد. از جسد شعله طولانی بلند شد و از دست و پای عباس هم شعله بلند شد مقداری عقب رفته، من روی او پریدم و او را زمین زده و شعله را خفه کردم. وقتی بلند شدیم، متوجه شدیم که شعله به درِ صندلی عقب ماشین گرفته به سرعت داخل ماشین پریده و ماشین را از شعلهها دور کردم.
در گودالی جسد را انداخته و کلرات و بنزین روی آن ریختیم. جیبهای آن را تخلیه کردیم، ۲۰ عدد قرص سیانور داشت و مقداری نوشته که آیه قرآن در آن بود و حدود ۴۰۰ تومان پول.»
ارتباط آیتالله طالقانی با سازمان
آیتالله سید محمود طالقانی به دلیل اصالت و ارزشی که برای مبارزه با رژیم پهلوی قائل بود، مبارزه مسلحانه با این رژیم را تایید میکرد و حتی به مبارزان مسلح، کمک میکرد. به دلیل همین روحیه آیتالله تا وقتی کمونیستها با رژیم پهلوی مبارزه مسلحانه داشتند، مشکلی با آنان نداشت و مجاهدین خلق نیز خود را فرزند معنوی او میدانستند و او را «پدر طالقانی» خطاب میکردند، موضوعی که با تغییر ایدئولوژیک سازمان، به وجه آیت الله طالقانی ضربه زد.
دکتر سید محمد بهشتی با اشاره به این روحیه آیت الله طالقانی، گفت: «ایشان مکرر میگفتند که من میدانم نقص و انحرافی در این گروهها هست ولی میترسم اگر آنها را به حال خودشان بگذاریم، وضعشان از این هم بدتر شود، ایشان بعد از تغییر ایدئولوژی از آنها فاصله گرفت.»
مهدی غیوران و طاهره سجادی از یاران محمدعلی رجایی در خاطرهای از آیت الله طالقانی، گفتند: «بهرام آرام ماشین را گرفت و آقا را برد. بعدها فهمیدم پیش وحید افراخته برده.
آنها میروند پیش وحید. درباره چه چیزی صحبت میکنند؟ من نمیدانم، ولی قطعا درباره تغییر ایدئولوژی صحبت کرده بودند، چون آقا همان موقع یا چند روز بعد از من پرسیدند؟ «اینها تغییر ایدئولوژی دادهاند؟» من جواب دادم که نمیدانم، ایشان گفتند: «کمک کردن به اینها دیگر جایز نیست.»
منابع:
ماهنامه شاهد یاران، شماره ۱۲۹
تقی شهرام، جزوه سبز، انتشارات سازمان مجاهدین خلق، بیجا، ۱۳۵۴، ص۴۶
رسول جعفریان، جریانها و سازمانهای مذهبی-سیاسی ایران، تهران، نشر علم، ص۳۹۲ و ص۵۴۷
حسین احمدی روحانی، سازمان مجاهدین خلق، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۹۰، ص۴۳
احمدرضا کریمی، شرح تاریخچه سازمان مجاهدین خلق ایران، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۸۴، ص۹۶
مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، سازمان مجاهدین خلق پیدایی تا فرجام، تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ۱۳۸۹، ص۲۹۵
سید حجت میراسماعیلی، خداوندان اشرف (نگاهی بر روند فرقهگرایی سازمان مجاهدین خلق)، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ دوم، ۱۳۹۶، ص۱۰۱
انتهای پیام
نظرات