به گزارش ایسنا، «حبیبالله کریمی» ۷ اسفند ۱۳۳۶ در آبادان به دنیا آمد. پدرش اسماعیل، کارگر شرکت نفت بود و تمام تلاشش این بود که حبیب را در خانوادهی متدین و مذهبیاش، خوب پرورش دهد. او را به دبستان فرستاد و پسازآن، در سال ۱۳۴۸، در رشته طبیعی دبیرستان دکتر فلاح آبادان ثبتنامش کرد.
از همان دبیرستان بود که کشش زیاد حبیبالله به فعالیتهای مذهبی، تعجب همه دوستان و آشنایان را برانگیخت. سال ۱۳۵۶ دیپلم گرفت و به سربازی رفت. مربیان دورههای آموزش سربازی، آنقدر از او توانایی فکری و بدنی و روحیه بالا دیدند که به او درجهی گروهبانی دادند و او را برای خدمت فرستادند لشکر ۹۲ زرهی اهواز.
دوستانش میگفتند استدلالها و کلام قاطع و دلنشین حبیبالله بود که خیلی از افسران و درجهداران لشکر ۹۲ زرهی اهواز را از اطاعت دستور مقابله با مردم بازداشت.
انقلاب اسلامی که پیروز شد، گروهک خلق عرب در خوزستان فتنه میآفرید و در مخالفت با انقلاب دست به هر کاری میزد. ازجمله اینکه امنیت پالایشگاه آبادان را به خطر انداخت؛ اما حبیبالله و دوستان مسجدیاش، «کمیته انقلاب اسلامی شرکت نفت آبادان» را تأسیس کردند و حراست از پالایشگاه را به عهده گرفتند و تا وقتی جنگ شروع شد این کار را ادامه دادند.
عضویت در سپاه پاسداران
در زمستان سال ۱۳۶۰ در شیراز به عضویت سپاه درآمد و این اتفاق، آغاز فصل جدیدی از زندگی حبیبالله کریمی بود.
حبیبالله در آغاز ورودش به تیپی که از بچههای خوزستان تشکیل داده بودند، به واحد ادوات رفت و در عملیات بیتالمقدس برای فتح خرمشهر جنگید و مجروح شد.
چندی نگذشت که فرماندهان سپاه تصمیم گرفتند با استفاده از توپهای غنیمتی، تشکیلات توپخانهای سپاه را توسعه بدهند. حبیبالله را هم که تازه به واحد توپخانه تیپ امام حسن (ع) آمده بود به پادگان شهید صدوقی فرستادند تا در انرژی اتمی دارخوین، دوره کامل هدایت آتش توپخانه را طی کند.
والفجر ۲، اولین حضور حبیبالله در عملیاتها بود. او یک یگان را از جنوب به جبهه میانی برد و در منطقه حاج عمران، آتش پشتیبانی را به عهده گرفت. آنقدر دقیق و پرحجم و بهموقع آتش ریخت که همه به نبوغ او در هدایت آتش پی بردند. فرماندهان توپخانه تصمیم گرفتند که از حبیب در ردههای بالاتر و حساستری استفاده کنند.
در والفجر ۳ حبیبالله مجروح شد، اما جبهه را ترک نکرد و بلافاصله در عملیات والفجر ۴ و در منطقهی عمومی سلیمانیه عراق، مسئولیت «مرکز تطبیق آتش» یکی از محورهای عملیات را به عهده گرفت. حبیبالله این کار را هم بسیار خوب انجام داد و تعجب و تحسین همه را برانگیخت.
بعد از والفجر چهار، حسن شفیعزاده، فرمانده توپخانه سپاه، از حبیبالله خواست که در عملیات بزرگ بعدی، مسئول تطبیق آتش محور طلائیه باشد. عملیات بعدی خیبر بود و محور طلائیه، مهمترین محور خیبر بهحساب میآمد. فرماندهان خیبر بارها و بارها از اجرای این طرح آتش در عملیات ابراز رضایت کردند.
گروه ۶۳ خاتمالانبیاء (ص)
حالا که دیگر همه حبیب را فرماندهی موفق و توانا میشناختند، شفیعزاده تصمیم گرفت راهاندازی یکی از گروههای توپخانه را به او بسپارد. بدین ترتیب حکم فرماندهی و مأموریت راهاندازی گروه توپخانه ۶۳ خاتمالانبیاء (ص) را به نام حبیبالله کریمی زدند. حبیبالله در گروه ۶۳ خاتمالانبیاء (ص) میبایست چند گردان توپخانه سنگین را سازماندهی میکرد و کمتر از یک سال فرصت داشت که گروه را برای عملیات بزرگ بدر آماده کند.
تشکیل گروه ۶۳، گام بلندی در توسعه و تقویت توپخانه سپاه بود. این گروه قویترین، سنگینترین و موفقترین یگان توپخانه سپاه در عملیات بدر بود و بهعنوان یگان عملکننده قرارگاه خاتمالانبیاء (ص) مأموریتهایش را با موفقیت تمام و طوری انجام داد که زبانزد همه فرماندهان جنگ بود.
وقتی تحلیلگران جنگ، عملکرد گروه ۶۳ را تحلیل میکردند، به این نتیجه رسیدند که بدون حضور و فرماندهی حبیبالله کریمی، گروه ۶۳ هرگز چنین قوی و کارآمد نمیشد. بعد از عملیات بدر، مسئولیت آتش توپخانه پشتیبانی از پدافند جزایر مجنون را به حبیب و گروهش سپردند. ضمن انجام این مأموریت حبیب دریافت که توان موشکی و هوایی ایران برای مقابلهبهمثل با بمباران و موشکباران شهرهای بیدفاع ما توسط عراقیها کافی نیست و باید آن را افزایش داد. او میخواست از آتش توپخانه برای این کار استفاده کند؛ اما خیلی از اهداف عراق در برد توپخانه ایران نبود و زدن آنها با توپخانه امکان نداشت.
حبیبالله بعد از بررسی و تحقیق بسیار و با راهنمایی و مشورت شفیعزاده، طرح ساخت یک سکوی بتنی بزرگ را در عمق بیستوپنج کیلومتری وسط هورالعظیم تهیه کرد و به فرماندهان قرارگاه ارائه کرد؛ سکویی که بتوانند روی آن توپ دوربرد نصب کنند. فرماندهان قرارگاه از این طرح بهشدت استقبال کردند. حبیبالله هم آن را ساخت و یک سیستم توپخانه دوربرد را روی آن مستقر کرد و برای اولین بار و در کمال ناباوری، اهداف مهم دشمن در استان العماره را زیر آتش گرفت و با غافلگیری تمام، تلفات و خسارات زیادی را به آنها زد، طوری که تا مدت زیادی بمباران و موشکباران شهرهای کشورمان را قطع کردند.
بعد از گذشت ۲۰ سال هنوز هم فرماندهان و سیاستگذاران جنگ، از این ابتکار حبیبالله بهعنوان یک طرح بسیار مهم، خلاق و تأثیرگذار بر وضعیت جبهه و جنگ، یاد میکنند.
در عملیات کربلای پنج و پسازآن کربلای هشت هم حبیب کریمی و یگانهای توپخانهاش، آتش بسیار قوی و پرحجمی را طراحی و اجرا کردند. در این عملیات، ارتش عراق حدود ۷۰ هزار کشته و زخمی داد؛ که بنا بر اسناد و شواهد فراوان، بخش عمدهای از آن در اثر آتش توپخانه بود. حبیبالله از اول جنگ تا کربلای هشت حدود ۸۰ ماه در جبهه بود. حبیبالله در کنار اینهمه کار سخت، بااخلاق و قاطعیت و صلابت فرماندهی و تخصص و تجربهای که داشت، تعداد قابلتوجهی از فرماندهان توپخانه را تربیت کرد؛ که بعدها هرکدامشان نقش مؤثری در توپخانه سپاه داشتند.
آتش نفسگیر
همه میدانستند که حبیبالله در برخورد با دشمن روحیهای بسیار جنگنده و هجومی دارد. همیشه میگفت آتشهای توپخانه را طوری طراحی کنید که نفس دشمن را بگیرید، نگذارید زنده و سالم از منطقه بروند.
روایت سردار یعقوب زهدی؛ فرمانده توپخانه سپاه پاسداران در دوران دفاع مقدس
بعد از عملیات کربلای ۸ در بانه در قرارگاه شهید بروجردی تلفنی با آقای شفیعزاده صحبت میکردم، متوجه شدم صدای آقای شفیعزاده گرفته است و اصلاً صدایش درنمیآمد. ایشان هم کسی نبود که خودش را بیازد یا در یکجایی کم بیاورد. همیشه آن روحیه و هیبتش را داشت ولی در این تلفن احساس کردم که خیلی گرفته و غمگین است. گفتم چی شده؟ گفت حبیبالله کریمی شهید شده، کمرم شکست.
شهادت آقای کریمی خیلی در ایشان تأثیر گذاشته بود. آقای شفیعزاده دوستان و نزدیکانی زیادی مثل مهدی باکری داشت که شهید شده بودند ولی اینقدر ایشان را گرفته و غمگین ندیده بودم؛ یعنی مثلاینکه برای او دنیا به آخر رسیده بود.
نحوه شهادت حبیبالله کریمی هم به این صورت بود که ظاهراً در عملیات کربلای ۸ عراق در سطح گستردهای از عوامل شیمیایی جدید مثل سیانور استفاده کرده بود.
اینها در همان قرارگاه امام علی (ع) مستقر بودند. برای جمعبندی وضعیت عملیات جلسهای تشکیلشده بود. آقای حبیبالله کریمی بهاتفاق آقای نوشادی که مسئول ستاد گروه توپخانه ۶۳ خاتمالانبیاء (ص) بود، در آن جلسه بودند.
نزدیکهای ساعت ۱۲ شب جلسه تمام میشود. از جلسه بیرون میآیند تا با یک خودرو جیپ به مقر تطبیق خودشان بروند. مقر تطبیق خودشان هم با قرارگاه امام علی ۱۵-۱۰ کیلومتر فاصله داشت.
وقتی وارد منطقه شلمچه میشوند یک مقدار که جلو میروند، میبینند که اوضاع غیرعادی است، بعد میفهمند که عراق شیمیایی زده است.
آقای نوشادی به حبیبالله کریمی میگوید از منطقه خارج شویم ولی حبیبالله کریمی میگوید نه کجا برویم، بچهها در مقر تطبیق هستند ما باید برویم ببینیم وضعیتشان چطور است.
به محل تطبیق میروند، جلوی دژبانی که میرسند میبینند که دربانها افتادهاند، میروند داخل مقر تطبیق، سنگری داشتند که زیرزمین بود، داخل آن سنگر میروند و میبینند که بچهها آنجا هستند. یک عده از آنها خوابیده و در حال استراحت بودند، شروع میکنند؛ یکییکی آنها را بیدار میکنند و از سنگر بیرون میآورند.
در این رفتوآمدها، حبیبالله کریمی هم که تحت تأثیر شیمیایی قرارگرفته بود، ظاهراً موقع ورود یا خروج، سرش به تیرآهن ورودی سنگر میخورد و تعادلش را از دست میدهد، بیهوش میافتد و در اثر شیمیایی و همچنین جراحتی که از ناحیه سر برایش ایجادشده بود، شهید میشود.
مزار حبیبالله کریمی هم در شیراز است. خانمش مدت زیادی در شیراز پیش مادرش بود، بعداً او را به اهواز آورده بود.
اتفاقاً در آن سفری که خانمش را به اهواز آورد، من با ایشان بودم. با یک استیشن از راه ایذه به اهواز رفتیم. خانه ایشان در آبادان توپ خورده و سوراخ شده بود، ولی تا عملیات والفجر ۸، یک اتاقی داشت که یک یخچال در آن اتاق بود و یکوقتهایی ما بهعنوان منزل بینراهی از آن استفاده میکردیم. بعضی وقتها با آقای شفیعزاده و حبیبالله کریمی میرفتیم آنجا استراحتی میکردیم.
منبع:
محمود چهارباغی، امیرحسین حکمتیان، تاریخ شفاهی دفاع مقدس: توپخانه سپاه پاسداران (جلد دوم)، روایت: سردار یعقوب زهدی، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، تهران ۱۴۰۳، صص ۲۰۹،۲۱۰
انتهای پیام
نظرات