آرش، غرق در حس پرواز، پاهایش را با سرعتی باورنکردنی روی پدالها میچرخاند. سرعت و رقابت، رفیقهای دیرینهاش بودند و حالا او را به جلو میراندند، فراتر از همتیمیها، فراتر از همه چیز.
«آرش! آرش!» فریاد همتیمیهایش، در رویای آرش گم شد. شاید هم صدای قلب خودش، آنقدر تند میزد که هیچ صدای دیگری به گوشش نمیرسید. شاید هم نگاهش، آنقدر به خط پایان رؤیا دوخته شده بود که تریلی پارک شده روبهرویش را ندید. سرعت، اوج میگرفت. نفسها در سینه حبس شده بود و آرش با همان سرعت به تریلی پارک شده، نزدیک و نزدیکتر میشد. او سر به زیر، با تمام وجودش برای اثبات خودش رکاب میزد اما یک لحظه، همه چیز رنگ میبازد. یک لحظه، زمان میایستد. و ناگهان... سکوت!
آرش با تریلی برخورد میکند تا این آخرین باری باشد که پاهایش رکاب دوچرخه را لمس میکند. همان پاهایی که قرار بود او را به رویاهایش در دوچرخهسواری برسانند، در سکوت تلخ یک جاده و در دل یک رؤیا جا مانده بودند؛ رؤیایی که هرگز به خط پایان نرسید.
آرش در پی این حادثه قطع نخاع شد و با گذشت ۱۴ سال از آن اتفاق دلخراش و غمانگیز همچنان معتقد است که باید اسکورت، تیم خوزستان را در آن جاده شلوغ اهواز- اندیمشک همراهی میکرد. او هنوز هم با حسرت از آن روز یاد میکند؛ روزی که هنوز رد و نشان کلاه دوچرخهسواریاش روی سر و پیشانیاس نقس بسته و زخمهایی که در تن و جسمش هنوز هر چند وقت یک بار سر باز میکنند.
در تمام این سالها آرش بارها به دلیل زخمهای بدنش تحت عملهای جراحی زیادی قرار گرفته است؛ نمونه گذشته آن، سال ۱۳۹۳ است. زمانی که در تیرماه داغ خوزستان آرش در حال ورود به خانهشان بود، روی زمین و کاشیهای سوزان حیاط میافتد و تا خانواده به او برسند، قسمتهای مختلفی از پاهایش میسوزد، اما سوختگی نشیمنگاهش به زخمبستر تبدیل شد و عفونت کرد. عفونت آن هم به استخوان لگنش رسید و از این بابت چندین عمل جراحی انجام داد، به صورتی که در حدود یک سال ۲۲ بار تحت عمل جراحی قرار گرفت. البته آرش میگوید همچنان هم به دلایل مختلف از جمله همین زخمها، تحت جراحی قرار میگیرد و آنقدر تعداد دفعات آن زیاد است که تعدادشان از دستش در رفته است.
و اما چه شد که پس از گذشت چند سال مجددا به سراغ آرش سلطانی رفتیم؟
چند روز پیش زمانی که منتظر رسیدن تاکسی اینترنتی بودم، به یکباره چشمم به اسم راننده خودرو افتاد؛ آرش سلطانی! گفتم چقدر شباهت اسمی دارد با نام ورزشکار خوزستانی. تاکسی رسید و سوار شدم. نگاهی به دندههای خودرو انداختم که عادی نبودند. خیلی وقت بود که آرش را ندیده بودم و چهرهاش را چندان به خاطر نداشتم. اسمش را در جستجوگر گوشیام تایپ کردم تا عکسش را ببینم و مطمئن شوم خود آرش سلطانی است. بله راننده همان آرش بود، همان آرش با انگیزهای که در همان سالهای ابتدایی که قطع نخاع شده بود هم هرگز ناامید نبود و برای گذران زندگیاش با تمام توان تلاش میکرد.
اما بازهم خواستم مطمئن شوم که خود آرش سطانی ورزشکار خوزستانی است. به او گفتم شما قبلا ورزشکار بودید و او گفت بله؛ خودم را معرفی کردم و سریعا شناخت، چرا که در سالهای ابتدایی که قطع نخاع شده بود با او گفت و گوهای بسیاری داشتیم. در طول مسیر پای دردلهایش نشستم و او گفت همچنان تحت عمل جراحی قرار میگیرد اما باتوجه به این که به تازگی وارد رشته پارا تیرو کمان شده و کمان خریده، مجبور است با تاکسی کار کند تا قسطهای تجهیزات خریداری شده را بدهد.
و همین بهانهای شد برای گفت و گویی جدید با آرش سلطانی و نشستن پای صحبتهای یک جوان ورزشکار که علی رغم معلولیت همچنان با غیرت و با اراده برای هدفهایش میجنگند. البته این بار گفت و گوی ما با آرش در همان خودرویی است که با آن مسافرکشی میکند.
در ادامه گفت و گوی ایسنا را با آرش که همچنان پا به پای زندگی رکاب میزند، میخوانید.
بازگشت به گذشته
آن روز که این اتفاق برای من رقم خورد در اردوی المپیاد ایرانیان بودم و برای مسابقات جوانان در بم تمرین میکردیم. قرار بود در جاده اهواز- اندیمشک تمرین کنیم که یکی از شاهراههای ایران است. در همین جاده وقتی یک فرد به صورت عادی بایستد اگر تریلی از کنارش رد شود و بادش به او بخورد پرت میشود. مربی ما هم مربی ورزشکار بود و هیأت هم موتوری در اختیار او قرار داده بود ولی برای اینکه تمریناتش دچار خلل نشود با دوچرخه همراه ما بود.
آن روز هیچ اسکورتی نداشتیم و فقط ما را به تمرین میفرستادند. یادم هست چند استارت ثابت کار کردیم و بعد هم به سمت اندیمشک حرکت کردیم و در حین مسیر چند حرکت تیمی را تمرین کردیم. در ادامه به نقطهای رسیدیم که هر ورزشکار برای خودش یک خط پایان فرضی ترسیم میکند. در واقع یک نوع مسابقه در تمریناتمان محسوب میشود. در همان لحظه من از دسته فرار زدم. در چنین حالتی وقتی ورزشکار از دسته جدا بشود ضربان قلب بالایی دارد چون فشار بالایی به خودمان وارد کردهایم تا از دسته دوچرخهسواران جدا شویم. آن لحظه چیزی مقابل من قرار نداشت و فکر میکنم زمانی که ضربان قلب من بالا رفته بود تریلی در گوشه جاده پارک کرده بود، به صورتی که من آن را ندیدم و با سرعت بالا به پشت تریلی زدم و هنوز هم خط کلاه دوچرخهسواری از شدت برخورد به تریلی روی سر من مانده است.
فقط میدانم به تریلی برخورد کردم و از هیچ چیزی از اتفاقات بعد آن خبر ندارم. وقتی بعد از یک ماه از بیمارستان به خانه آمدم اتفاقات خانه را به خاطر دارم. روزهای سختی بود و حدود سال ۹۲، ۹۳ نیز وقتی با ویلچر قصد ورود به خانه را داشتم بر اثر یک اتفاق به زمین خوردم و تا خانوادهام به سراغم آمدند زمان برد و همین باعث شد پاهایم در هوای داغ تیرماه آن سال بسوزد. آن سال پاهایم زخم شدند و چون نگهداری از زخم را بلد نبودم دچار زخم بستر بسیار بدی شدم و حتی مجبور شدم برای درمان به تهران بروم و فکر میکنم برای ۲۲ بار تحت عمل جراحی قرار گرفتم.
برشی دردناک از زندگی آرش
زمانی که این اتفاق برای من افتاد از هیأت دوچرخهسواری شکایت کردم که در آن مقطع رئیس هیأت از من دلخور شد و به من میگفت تو ورزشکار من نیستی و شکایت تو اخلاق ورزشی نیست. من به او گفتم وقتی عملی انجام دادی و شش ماه بیمارستان بستری بودی و بعد هم به خانه آمدی و دو ماه سر یک تخت روی یک پهلو خوابیدی و یک نفر هم سراغت را نگرفت آن موقع از اخلاق ورزشی برای من صحبت کن و میخواهم بدانم آن موقع اخلاق ورزشی برای شما معنایی دارد. به هر حال آن حادثه بر اثر قصور ایمنی در ورزش بود و زمانی که آن اتفاق برای من افتاد فقط ۵۵ دقیقه روی آسفالت افتاده بودم و از سر من خون میرفت و میگویند وقتی آمبولانس بالای سر من رسیده بود هول شده بود و نتوانستند کارهایی که باید انجام دهند را انجام دهند.
و بازگشت مجدد به ورزش...
علیرغم تمام این شرایط هیچ وقت ناامید نشدم و مجددا به عرصه ورزش برگشتم و تمریناتم را این بار در پارادوومیدانی آغاز کردم. ورزش یکی از علایق من است اما اینکه به ورزش برگشتم تنها دلیلش این بود که وقتی دچار آن حادثه شدم مسئولان ادارهکل ورزش و جوانان خوزستان فقط در یکی، دو ماه ابتدایی سراغم را گرفتند و بعد انگار آرش سلطانی برای آنها مرده بود. ولی به خودم گفتم من به ورزش برمیگردم و به آنها ثابت میکنم هنوز میتوانم کاری انجام دهم و آرش سلطانی پتانسیل دارد و زنده است.
۸ الی ۹ سال در پارادومیدانی فعالیت داشتم و وقتی به مسابقات جهانی تونس اعزام شدم کلاس پزشکیام تغییر کرده بود و این در حالی بود این همه سال در ایران در کلاس دیگری تمرین میکردم و صاحب مدال کشور بودم اما در جهانی من را جزو کلاسی قرار دادند که ورزشکاران آن کلاس جزو ورزشکارانی بود که میتوانستند راه بروند و باید با آنها رقابت میکردم. در مسابقات آسیایی هم شرکت کردم اما وقتی از همین مسابقات برگشتم به خاطر تغییرات و کلاس پزشکیام و اینکه معتقد بودم باید در جهانی و آسیایی به دو مدال میرسیدم و حقم ضایع شده بود از پارادومیدانی دلسرد شدم. زیرا روی این دو مدال خیلی حساب کرده بودم و چون محقق نشد، روی روحیهام خیلی تأثیر گذاشت.
زخمهایی که سرباز کردند
مدتی ورزش نکردم و مجدداً بیمار شدم و تا آمدم خودم را جمع و جور کنم مجدداً پای من زخم شد و از آبان ۱۴۰۰ تاکنون همچنین درگیر زخمهای بدنم هستم و دو، سه ماه پیش آخرین عمل را انجام دادم و شرایطم به صورتی بود که دو ماه شرایط نشستن نداشتم و در بدترین شرایط به سر میبردم و حتی نباید تکان میخوردم زیرا باعث میشد عملم نتیجهبخش نباشد. اینکه دو ماه سر پهلو بخوابی خیلی حرف است.
مسیر جدید برای آرش
سال ۲۰۱۸ در اندونزی با غلامرضا رحیمی ورزشکار پاراتیرو کمان خوزستانی آشنا شدم و باتوجه به این که من همراه تیم ملی پارا دو و میدانی بودم و مدال هم نگرفته بودم، به آقایی رحیمی گفتم میخواهم وارد رشته تیرو کمان شوم و نمیخواهم دیگر در پارا دو و میدانی فعالیت کنم. شماره تلفن او را گرفتم که برای ورود به این رشته با او هماهنگ کنم ولی وقتی به ایران آمدم بیمار شدم و حال روحی خوبی هم نداشتم. بعد از این که کمی از نظر روحی روانی و جسمانی خودم را جمع و جور کردم مجددا بدنم زخم شد و تحت درمان قرار گرفتم. این روزها و سالها گذشت تا سال گذشته که با آقای رحیمی تماس گرفتم و گفتم آرش سلطانیام و میخواهم فعالیتم را در پارا تیرو کمان شروع کنم که گفت تو سال ۲۰۱۸ به من گفتی که قصد فعالیت در این رشته را داری و چرا الان؟ به هر حال از همان سال گذشته تمریناتم را در پارا و تیرو کمان شروع کردم. من کلا باید ورزش و تمرین کنم زیرا همین انگیزهای برای بهبود وضعیتم است. چند روز پیش هم از مسابقات کشوری تبریز برگشتم و البته با وزشکاران سالم رقابت کردم و خوشبختانه عملکرد خوبی داشتم و رکورد نفر اول ورزشکار این رشته در بخش توانیابان را زدم و اکنون هم برای مسابقات کشوری پیش رو آماده میشوم.
مسافرکشی برای درجا نزدن
من الان مسافرکشی میکنم تا قسطهای کمانی که خریدهام را بدهم. این رشته پرهزینه و با استهلاک بسیار است. کسی که بخواهد این رشته را حرفهای دنبا کند، هزینههای زیادی را متحمل میشود. تاکنون چهار وام گرفتهام و برای همین مسافرکشی میکند. هیات تیراندازی با کمان از من حمایت نمیکند. البته هیات جانبازان و توانیابان حمایت میکند.
هدفها و لذتها
سخته هم مسافرکشی کنی و هم برای ورزش کردن تمرکز بگذاری. الان تنها چیزی که مدنظر من است رسیدن به هدف جدیدم در رشته تیروکمان است و به خاطر آن حتی ممکن است، مسافرکشی کنم، وام بگیرم یا هر چیز دیگری. ولی رسیدن به هدفم مهم است و تمام این سختیها میگذرد و رسیدن لذت بخش است. هیچ موفقیتی هم بدون سختی به دست نمیآید. هدفم در این رشته حضور در پارالمپیک است و هدف دیگرم رقابت با المپیکیها است.
از خانواده تا آنهایی که نبودند
در این مسیر خانوادهام حامی و خیلی پا به پای من بودند و از آنها تشکر میکنم که همیشه کنارم هستند. پدرم نیز ناشنواست ولی همیشه دغدغهمند کنارم بوده است.
در تمام این سالها هیچ مسئولی سراغم را نگرفته، در حالی که حضور مسئولان از نظر روحی خیلی بیشتر به من کمک میکند و این بهتر از این است که اصلا نباشند.
آرش در حالی در روزهای گرم خوزستان در جست و جوی رویای خود، سخت تلاش میکند که حتی فضای تمرینی مناسبی ندارد اما او که در تمام این سالها زندگی پر فراز و نشینی داشته از نشدنها و بیمهریها تا امیدی دوباره، یاد گرفته محکم و امیدوار باشد. آرش محکمتر از تمام سختیها بوده که از دست دادن بخشی از سلامتی و فراموش شدن، او را خانه نشین کند. حالا آرش سلطانی تمام خود را گذاشته تا به پارالمپیک برسد؛ این بار در تیر و کمان.
ویدئو این گفت و گوی را در ادامه ببینید:
انتهای پیام
نظرات