• یکشنبه / ۱۱ آبان ۱۴۰۴ / ۰۸:۵۶
  • دسته‌بندی: فرهنگ حماسه
  • کد خبر: 1404081106180
  • خبرنگار : 71451

سایه روشن زندگی یک شهید

سایه روشن زندگی یک شهید

آن زمان دادستان تهران «احمد صدر حاج سید جوادی» بود که از رفقای مهندس بازرگان و حسیبی و دیگران بود. حاج سیدرضا زنجانی یک روز فرستاد سراغ احمد صدر حاج سید جوادی و وقتی آمد به وی گفت می‌توانی یک کاری کنی؟ سید گفت: چه کاری؟ گفت: طیب و رفیقش را از دست این‌ها نجات بده تا بفهمند که دستگاه به آنها وفادار نیست و اگر پایش بیفتد حتی آنها را می‌کشد. بفهمند این را چون نمیفهمند.

به گزارش ایسنا، پس از سقوط رضا شاه در شهریور ۱۳۲۰، پسرش محمدرضا با تلاش‌های محمدعلی فروغی و خواست متفقین بر سریر قدرت نشست. هرچند در ابتدای حکومت پهلوی دوم، آزادی‌های سیاسی برقرار شد و فضا برای تنفس احزاب و گروه‌های سیاسی بوجود آمد، اما همین آزادی موجب شد که رفته رفته مخالفان حکومت از گوشه و کنار سر بر آورده، نوای اعتراض سر دهند و درصدد به لرزه درآوردن پایه‌های سلطنت پهلوی و نابودی آن شوند.

در چنین شرایطی که هیاهوی اعتراض از هرسو شنیده می‌شد، دولت و شاه از هر وسیله‌ای برای پیش بردن امیال و خواسته‌های خود سود می‌جستند. یکی از این ابزارهای کارآمد، گروه‌هایی از افراد جامعه بودند که با توسل به زور بازو و قبضه چاقو به اهداف خود دست می‌یافتند. این افراد که با کارهایی چون چاقوکشی، درگیری لفظی و فیزیکی با مردم، زورگویی و گاهی قتل و خونریزی باعث ارعاب مردم می‌شدند، به حربه‌ای در دست دولت ب تبدیل شدند.

سایه روشن زندگی یک شهید
خالکوبی تمثال رضاشاه بر بدن طیب

یکی از این افراد که به عنصری دولتی بدل شده بود و در راستای امیال حکومتی گام بر می‌داشت، «طیب حاج رضایی» بود. نقش او را به طور گسترده در حادثه ۹ اسفند ۱۳۳۱، کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، دخالت در حوزه‌های انتخاباتی مجلس هجدهم و درگیری با عوامل ملی گرای مخالف شاه می‌توان مشاهده کرد. تغییر موضع ناگهانی طیب حاج رضایی و روی گردانی وی از رژیم شاه و روی آوردن به نهضت امام خمینی(س)، جنبه دوم زندگانی طیب را تشکیل می‌دهد، به طوری که نقش وی را در قیام ضد حکومتی پانزده خرداد ۱۳۴۲ به وضوح می‌توان مشاهده کرد.

سایه روشن زندگی یک شهید
حسین شاه حسینی

حسین شاه حسینی، عضو شورای مرکزی جبهه ملی ایران   در مصاحبه‌ای روایت می‌کند: «اواخر سال ۱۳۳۹ روزی آیت الله حاج سیدرضا زنجانی، که با نهضت مقاومت همکاری داشت مرا خواست و گفت آقای شاه حسینی گفتم: بله، گفت برو به این رفقایت بگو کار سیاسی کردن در چنین جامعه‌ای که دولت برای به هم زدن و پراکندن اجتماعات از لات‌ها و فاحشه‌ها و چاقوکش‌ها استفاده می‌کند، تنها با یک مشت جوان تحصیلکرده فکلی یا کاسب و بازاری متین و متدین از پیش نمی‌رود؛ یک مشت بزن بهادر و داش مشدی که بتوانند جلو لات‌ها و آدمکش‌ها بایستند و در صورت لزوم دست به چاقو نیز بشوند می‌خواهد! من از طریقی دارم روی طیب و رفیقش قاسم سماور ساز کار می‌کنم (قاسم سماورساز هم از عوامل طیب بود و آن روز همراه او برای کنک زدن ما آمده بود) گفتم: آقا شأن شما نیست با اینها ارتباط داشته باشید. گفت: به شما چه!؟ کار من است. یواش یواش کار به جایی رسید که از آن به بعد ما که میتینگ می‌دادیم دیگر اینها هیچ مزاحمتی برایمان ایجاد نمی‌کردند.

سایه روشن زندگی یک شهید
سیدرضا موسوی زنجانی

کار به جایی رسید که رژیم، طیب را آورد و به او باج داد تا به وضع اول برگردد. امتیاز خرید و فروش هندوانه‌های قُرُق را تماماً به طیب دادند و در قبال آن ۱/۵ میلیون تومان پول که آن روز رقم بسیار هنگفتی می‌شد از او چک گرفتند. بعد یکمرتبه چک او را به اجرا گذاشتند. بنیاد شاهنشاهی همان که بعد از انقلاب بنیاد علوی نام گرفت این کار را کرد و خلاصه طیب را تحت عنوان چک بلامحل ۲۴ ساعته به زندان بردند.


این ماجرا در فاصله کتک خوردن ما در خانه ۱۴۳ و برگزاری میتینگ جلالیه رخ داد. همچنین یک میلیون تومان هم از قاسم سماور ساز چک گرفته و در شمال به او ۲۴ باغ پرتغال که متعلق به بنیاد شاهنشاهی بود اجاره داده بودند. جالب است بدانید این ها هنوز بارها را نچیده بودند، اما نمیدانم طبق قانون چک، چه مستمسکی درست کرده بودند که آن دو را دستگیر کرده و به زندان انداخته بودند. طیبی که زندان نرفته و اگر رفته به خاطر چاقوکشی و اینها رفته بود این حادثه برایش خیلی سنگین بود.

پیغام‌ها از این طرف و آن طرف شروع شد. یک آقایی بود به نام «حسن کلانتری» که به «هفت رنگ» شهرت داشت. عناصری که در میدان راه آهن تهران بودند مثل اکبرجگرکی، خسرو، حسین رمضان یخی، هفت کچلون، غلام حمامی و غیره که جزو دار و دسته طیب بودند و هرگاه او اراده می‌کرد راه می‌افتادند به وسیله دسته حسن کلانتری به ما پیغام دادند که طیب به زندان افتاده یک کاری بکنید! من پیغام‌ها را به آقای حاج سیدرضا زنجانی رساندم و ایشانگفت: باشد، من یک فکری می‌کنم.


آن زمان دادستان تهران آقای «احمد صدر حاج سید جوادی» بود که از رفقای مهندس بازرگان و حسیبی و دیگران بود. آقای حاج سیدرضا زنجانی یک روز فرستاد سراغ احمد صدر حاج سید جوادی و وقتی آمد به وی گفت: می‌توانی یک کاری کنی؟ سید گفت: چه کاری؟ گفت: طیب و رفیقش را از دست این‌ها نجات بده تا بفهمند که دستگاه به آنها وفادار نیست و اگر پایش بیفتد حتی آنها را می‌کشد. بفهمند این را چون نمیفهمند.

سایه روشن زندگی یک شهید
احمد صدر حاج سید جوادی

حسن کلانتری هم نشسته بود که آقای زنجانی این حرف‌ها را زد.   حدود ۱۰ روز بعد من در سرچشمه نشسته بودم که حاج سید جوادی به من تلفن زد و گفت: فلانی شما بیا دادسرا امروز هر دوتای اینها را آزاد می‌کنم. گفتم: چطوری!؟ گفت: چکار داری؟ برو به آقا بگو بفرستند دم در زندان دادگستری، اینها امروز آزاد می‌شوند. گفتم: کی برود؟ گفت: خانواده‌های اینها بروند. ما آمدیم به آقا گفتیم. آقا هم به حسن کلانتری خبر داد. ساعت چهار بعد از ظهر هر دوی اینها آزاد شدند و از زندان دادگستری بیرون آمدند.

اینکه آزادی آنها با چه ترفندی و به چه عنوانی صورت گرفت؟ من چیزی نمی‌دانم احتمال می‌دهم چون رقم چک به پول آن روز خیلی زیاد بود شاید دستگاه قضایی به نحوی در اصالت آن تردید کرده و مثلاً امضای آن را مشکوک شمرده بود؛ و خوب این در توان قوه قضایی و دادستان آن هست که بگوید من احتمال می‌دهم چک درست نباشد.

ما ساعت چهار به منزل آقای زنجانی رفتیم و ساعت پنج بعداز ظهر طیب و دوستش قاسم سماور ساز هر دو با هم وارد خانه آقای زنجانی شدند. خیلی جالب بود از در که وارد شدند شروع به بوسیدن در و دیوار کرده و بعد هم به دست و پای آقای زنجانی افتادند و او را بوسیدند. آقا گفتند: «نه! هیچ این کارها لازم نیست بروید آدم شوید «و افزود که بدانید که اگر پایش بیفتد اینها  برای پیشبرد اهدافشان جان شما را هم می‌گیرند. طیب گریه کرد و گفت «آقا قربون جدت برم! خیلی خر شدم! خیلی نفهمیدم خیال می‌کردم اینها به ما رحم می‌کنند حالا دیدم نه اگر پاش بیفتد ما را هم می‌کشند.»

آقا:گفت کاش فقط می‌کشتندت، خیر بحث کشتن تنها نیست؛ بی آبرو و بی حیثیتت می‌کنند. طیب گفت: آره من از دیروز تا الآن همش فکر می‌کنم که اگر مرا آزاد کردند آیا من دیگر توی میدان آبرو و اعتبار قبلی را نزد مردم دارم یا می‌گویند طیب چکش برگشت خورد؟ نوکرتم آقا هر چی تو بگی می‌شنوم. تمام رفقام هم در اختیار تو هستند. آقا گفت: نه! من دنبال این کارها نیستم، اما هر چه به تو می‌گویم بشنو و درباره‌اش فکر کن اگر درست بود انجام بده. فقط مواظب باش جهنم مجانی نری.

مرحوم زنجانی خیلی خوش محضر بود. یک شوخی هم با طیب کرد و رساند که اولاً باید راهت را آگاهانه انتخاب کنی و ثانیاً پای رنج‌ها و مشقت‌هایش بایستی. طیب هم گفت: چشم، آقا چشم آخر سر هم دوتایی دست آقا را بوسیدند و رفتند.»

 طیب حاج رضایی را «حُر» انقلاب لقب دادند. او به زیر بیرق امام حسین پناه برد. طیب در دل عشق حسین را داشت. در اواخر سال ۱۳۴۱ و اوایل ۴۲، طیب دچار تحول درونی شد و بارها دوستان و آشنایان از دهانش شنیده بودند که گفته بود: «خدایا پاکم کن، خاکم کن» و سرانجام در ۱۱ آبان ۴۲ اینگونه شد.

سایه روشن زندگی یک شهید
حضور رهبر انقلاب بر مزار شهید طیب حاج رضایی

از سال ۱۳۲۶ خورشیدی و پس از تشرف به کربلا و زیارت امام حسین به جرگه مریدان سالار شهیدان پیوست. وی نخست در محله قدیمی صابون پزخانه، بازارچه حاج غلامعلی در انتهای باغ فردوس خیابان مولوی در منزلش تعزیه داری حسینی را شروع کرد. بعدها به دلیل محدودیت مکان از بازارچه حاج غلامعلی نقل مکان کرد و به حوالی خیابان خراسان تغییر منزل داد و با توسعه عزاداری حسینی در ایام محرم تکیه مفصلی در داخل بنگاه حاج علی نوری واقع در خیابان ری در کنار انبار گندم برپا کرد.» البته رفت و آمد به منزل آیت الله کاشانی و آقامجتبی تهرانی و برخی دیگر از مراجع تشییع تاثیر بسزایی در تغییر و تحول عاطفی و اعتقادی طیب داشت.

طیب به دلیل طرفداری از بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران به زندان افتاد به همین دلیل مورد توجه ویژه محافل مذهبی و روحانیون قرار داشت حتی امام خمینی نیز به مرحوم طیب توجه داشت.

سایه روشن زندگی یک شهید

ابوالقاسم بیدگلی که در سال ۱۳۴۲ در زندان قصر مشغول خدمت بوده و طی آن امام خمینی را در روز اول بازداشت و نیز شهیدان طیب حاج‌رضایی و حاج اسماعیل رضایی را نیز پس از دستگیری تا گاهِ اعدام، از نزدیک دیده است، روایت می‌کند: «موقع اعدام هم طیب شاد و خندان بود. زن و بچه‌هایشان هم پشت نرده ایستاده بودند و اطراف‌شان پر بود از نیروهای امنیتی! یادم هست سرهنگ احترامی ناراحت بود و گریه می‌کرد! موقعی که سربازها چمباتمه زدند که شلیک کنند، طیب داشت می‌خندید! یادم هست هشت تیر شلیک شد و چشم‌هایم سیاهی رفتند. همه ناراحت بودند، غیر از سرهنگ جعفری و ستوان توفیقی که مسئول آتش بود و مدتی بعد موقع پرواز در سد کرج افتاد و مرد و به قول عباس ستاره به سزای عملش رسید.»

انتهای پیام

  • در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • - ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های دین مبین اسلام باشد معذور است.
  • - نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر می‌شود.

نظرات

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
لطفا عدد مقابل را در جعبه متن وارد کنید
captcha