پدر قد خم نکرده، تنها درد کشیده و صبر را پیشهی روزهای دلتنگی و شبهای سیاه بی دلخوشیاش کرده تا بار دیگر بوی عطر پسر را به مشام بکشد... حاج درویش سلیمی با آرامشی وصف ناپذیر میگوید "پسرم را در راه امام حسین (ع) دادهام..."
برادر روز به روز بی تاب تر شده، و هر بار سایهی سیاه ناامیدی بر سرش چتر انداخته تا امروز...
مادر شهید مویه می کند و در میان لای لای بیقراریاش با اشک و آه میگوید "شهیدم کجاست..." بیش از این نمیتواند حرفی بزند یا نقلی بگوید. تنها دعا میکند و خدا را شکر میگوید، گویی میداند دعای دل دردکشیدهاش خوب به گوش خدا نشسته. مادر میداند که پیکر پاک شهیدش هدیه سالها صبر و چشم انتظاری است.
حسین سلیمی از سالهای فراق میگوید. "خداوند مثل همیشه در حق ما و پدر و مادرمان لطف کرده است، اگر چه آنها و دختر شهید هنوز امیدوار بودند اما من حقیقتاً ناامید شده بودم. هر سال با راهیان نور همراه میشدم و در جستجوی غلامرضا راهی..."
برادر شهید با اشاره به پایان ۳۱ سال دوری اینگونه ادامه میدهد: "الحمدلله دعای پدر و مادر و دعای دختر شهید مستجاب شد و پس از ۳۱ سال غربت در منطقه زبیدات غلامرضا به وطن بازگشت."
بعد به جمعیت نگاه میکند. چشم میچرخاند و ادامه میدهد "کسی به من تسلیت نگوید، تبریک بگویید که من افتخار میکنم به اینکه پدرم شهید شده است...."
|
اما شهید آرام چون دریای نیلگون خلیج فارس، و پر ابهت و سرفراز چون کوههای دیارش تنگستان، آمده است تا در خاک پاک وطن برای همیشه بیارامد. آمده تا خاکش قبله گاه عاشقان راه حق باشد، خونش را نذر سحر کرده و عمر مختصرش را برای رضای خدا و حفظ دینش پیشکش کرده است...
۳۱ سال انتظار... ۳۱ سال اشک... ۳۱ سال آه و دوری و اشک فراق... سالهای فراق و چشم به راهی به سر آمده است و چشمان مادر، پدر، دختر، برادر روشن شده به شمیم عطر پاکِ شهید گلگون کفن "غلامرضا سلیمی".
بوشهر امروز سربلند است از به آغوش کشیدن پیکر پاک شهید والامقام، فرزند برومند دیار تنگستان، و مسافر ۳۱ سالهی راه بهشت...
نظرات